نظرسنجی

عملکرد شورای ششم دوگنبدان را تا کنون چگونه ارزیابی می کنید؟
5. تير 1400 - 8:11
فرامرز صالحی گفت:افسربعثی به بچه ها گفت که علیه امام خمینی شعار بدهند ، که در آن موقع بی اختیار از زبانم در رفت و گفتم "الموت صدام" که در ادامه با پوتینیش کوبید توی صورتم که بالای لبم شکافت و خون جاری شد.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب جنوب،فرامرز صالحی ،آزاده گچسارانی در گفتگو با این پایگاه خبری تحلیلی در خصوص رشادت های رزمندگان کهگیلویه و بویراحمد در پدخندق گفت:مثل امروز روزی در سال ۶۷ بعداز ۱۶ساعت درگیری مداوم با دو تیپ کماندو رژیم بعث، و بعد از اینکه مهمات تمام شد به اسارت عراقی ها در آمدیم که قبل از درگیری از نیمه شب تا صبح عراق یک آتش تهیه سنگین بر خطوط ایران ریخته بود.

وی افزود:حدود ساعت ۶صبح بود که آتش سنگین رژیم بعث عراق قطع شد و ما رزمندگان و پاسداران مستقر در پد خندق، خودمان را آماده کردیم و روی دژ رفتیم، بعد از حدود یکساعت متوجه شدیم که در لابه لای نیزارها چوب های سفید رنگی نمایان می شود، خوب که نگاه کردیم تا قایق هایی خاموش در لابه لای نیزارها بوسیله همان چوب ها حرکت می کنند.

صالحی تصریح کرد:ما هم آماده بودیم، به محض خروج از نیزار قایق ها را روشن کردند و بطرف دژ آمدند که با آمادگی صد درصد رزمندگان مواجه شدند و با شلیک آر پی چی و دیگر ادوات جنگی قایق های دشمن را منهدم کردیم.

رزمنده گچسارانی ادامه داد:تعدادی هم عقب نشینی کردند و درگیری ادامه داشت تا بعد از ظهر چهارم تیرماه سال ۶۷ ،که متوجه شدیم که از پشت سر نیروهایی در حال آمدن به طرف ما هستند اول خوشحال شدیم که نیروی کمکی به کمک مان آمده،اما خوب که نگاه کردیم تا در حال نصب پرچم عراق روی خاکریز ها هستند که در این هنگام شروع به تیر اندازی از پشت سرمان کردند با همان تیرها از پشت چند نفر از عزیزان نیز مجروح شدند.

وی افزود:از جمله مرحوم عطا محمدی و جمال محمدی و...؛ بعداز چند ساعت به فرمانده گروهان خودمان جناب آقای  "علی صالح" رایگان گفتم با بیسیم بگوید با مینی کاتیوشا نیروهای عراقی که پست سرمان هستند را بکوبند که با نا امیدی گفت: بگیر خودت بگو، شاسی بیسیم را گرفتم متوجه شدم تا تماسی نیست فقط آقای رایگان بخاطر روحیه بچه ها الکی با بیسیم صحبت می‌کند.

صالحی اظهارکرد:بعد از اینکه این قضیه لو رفت، نیروها را با احتیاط کامل به داخل دژ یا همان پد راهنمای کردیم، وقتی همه وارد پد شدیم هر کسی هم دنبال امحای کارت شناسایی یا لباس فرمش بود، که یک زیر پیراهن سفید را برداشتم و به چوب پارو بستم و از پشت در دژ آوردم بیرون .بچه ها را یکی یکی به بیرون هدایت کردیم که حدودا نفر چهارم یا پنجم خودم هم رفتم بیرون، عراقی ها با تیر اندازی هوایی و شادی و رقص کنان نیز اسارت تعداد ۴۵نفر از رزمندگان ما را خوشحالی می کردند .

آزاده گچسارانی تصریح کرد:حدود یک ساعتی بعد، یک افسر عراقی آمد و بقیه پای افشانی و خوشحالی شان را چند برابر کردند و آن افسربعثی به بچه ها گفت که علیه امام خمینی شعار بدهند ، که در آن موقع  بی اختیار از زبانم در رفت و گفتم "الموت صدام" که درادامه با پوتینیش کوبید توی صورتم که بالای لبم شکافت و خون جاری شد، ادمه نیز دستور داد و با سیم تلفن دست های من را پشت سرم محکم بست و پشت سرم با خودکاری ضربدر زد.

صالحی ادامه داد:ادامه نیز همه ما را حرکت دادند به طرف سنگر کمین که آخرین سنگر خودی بود ،آنجا نشستیم تا پل را روی رودخانه بستند چراکه  جاده بین عراقی ها و ایرانی ها قطع بود .در همان لحظه دست من از شدت سفت بسته شدن و خون جریان نکردن ،دردی همراه خواب و بی حس شدن داشت.

رزمنده دفاع مقدس ادامه داد:به یک عراقی به حالت اشاره گفتم که دستم را باز کند و آمد محکم من را به طرف خودش کشید و دستم را باز کرد و با یک تکه باند هم کمی به صورت شل دستم را بست ،بعد از چند لحظه دستم را از پشت سرم در آوردم و نگاهی دور و برم کردم و بصورت برق آسا پیراهنم را در آوردم و یک تکه کلوخ لای پیراهن گذاشتم و داخل آب انداختم و کمی هم زیرپیراهنم را خاکی کردم که متوجه نشود .

وی درادامه اظهارکرد:در همان لحظه خواب عجیبی گرفته بودم، روی همان کلوخ ها خوابم برد ،که یک مرتبه با لگد زدن سرباز عراقی بیدار شدم تا بالای سرم ایستاده، وقتی چشمم در چشمش افتاد گفتم آب آب که دراین هنگام کلاه آهنیش را از سرش برداشت و از آب شط پر کرد و جلو لبان تشنه من گذاشت یک شکم سیر از آب خوردم .

صالحی تصریح کرد:پل درست شد ما را حرکت دادند به طرف خاک عراق، ما به خط می‌رفتیم و عراقی ها به خط به سمت دژ در حرکت بودند، حدود یک ساعتی ما را پیاده بردند و بعد سوار بر خودرو نظامی شان کردند و به پادگانی که نزدیک جزیره بود ،منتقل کردند، ادامه نیز یکی یکی مشخصات و تیپ، لشکر و گردان را سئوال می کردند و بعد نیز ما را به اتاق های که انبار سیمان بود نیز بردند.

وی ادامه داد:تا شب آنجا بودیم، فردای آن روز به یک محوطه باز بردند با فاصله حدود دو متر مارا نشاندند، با چشم های بسته از فرط خستگی نشسته بودم  و به حالت درازکش شدم که یک سرباز عراقی آمد و بلندم کرد و چشمهایم را باز کرد دو سه قدم عقب رفت چند تا عکس گرفت آنجا بود که متوجه شدم دارند فیلم و عکس می گیرند برا تبلیغات.

آزاده گچسارانی گفت:از آنجا نیز ما را به استخبارات بردند، زندان های کوچک و مخوف  که با کابل و باطوم بر سرو بدنمان زدند و همه را داخل یک سلول کردند.شب شد  و حدود ساعت های دو بعد از نصف شب بود که صدای جیغ و داد و فریاد زیاد همه ما را شوکه کرد، درها را باز کردند تعداد زیادی اسیر ایرانی آوردند داخل که از بس تعداد زیاد بود جا برای راحت نشستن هم نبود چه برسد به اینکه بخواهیم دراز بکشیم .

وی افزود:تا صبح به هر نحوی بود گذشت، فردا همه را به محوطه اردوگاه بردند و با کابل ، چوب و باطوم افتادن به جانمان ، دنبال فرماندهان و پاسداران بودند و شکنجه میدادند تا یکی دیگری را لو بدهد یا یکی هم خودش اعتراف کند و خلاصه تا حدود ده روز همانجا شکنجه می شدیم.

صالحی ادامه داد:تیر ماه گرم و  زمین داغ نیز کف پاهایمان تاول زده بود که به هر نحوی بود آنجا هم تمام شد و درادامه ما را به اردوگاه ۱۳ الرومادی بردند.

 

انتهای پیام/

نظرات کاربران

تازه های سایت

پربازدیدها