نظرسنجی

عملکرد شورای ششم دوگنبدان را تا کنون چگونه ارزیابی می کنید؟
5. تير 1393 - 17:39
شهید خدامراد مرادی از جمله دلیرمردان استان کهگیلویه و بویراحمد و شهید شاخص شهرستان چرام است که جبهه های جنگ رشادت های او را در دارخوین و عملیات فتح المبین فراموش نکرده است.

به گزارش آفتاب جنوب ،  به نقل از  پایگاه خبری تحلیلی چرام، از کوچه پس کوچه های روستای القچین علیا عبور می کنیم تا به در خانه پدر شهید خدامراد مرادی می رسیم، مادر شهید با دیدنمان با خوشرویی از ما استقبال و ما را به داخل خانه دعوت می کند.

برخلاف آنچه این روزها عده ای برای دور کردن ما از فرهنگ ایثار و شهادت از زندگی مرفه خانواده شهدا سخن به میان می آورند، خانه بسیار ساده است و چند اتاق کوچک در اطراف یک حیات بزرگ زادگاه مردی است که یک تنه افتخار قوم و قبیله ای شده است.

از مادر شهید می خواهیم تا برایمان از دوران کودکی خدامراد بگوید. بغض سنگینی گلویش را می آزارد و بعد از دقایقی رد اشک بر گونه هایش نمایان می شود.

به آرامی لب به سخن می گشاید و از روزهای خوش کودکی پسرش می گوید.

خدامراد از همان کودکی بسیار پر جنب و جوش بود و در برخوردهایش با دیگران رفتاری شبیه به بزرگترها داشت.

یاد دارم آن روزها زمانی که با بچه ها برای بازی کردن بیرون می رفت با نزدیک شدن به وقت اذان بچه ها را جمع می کرد و به مسجد می برد و برایشان نماز جماعت می خواند و در تصحیح نماز آن ها تلاش می کرد.

دوره نوجوانی او با اوایل انقلاب همزمان و فعالیت هایش چند برابر شده بود. به شهرستان گچساران می رفت و در راهپیمایی های شرکت می کرد و هنگام بازگشت اعلامیه ها و نوارهای حضرت امام (ره) را همراه خود به روستا می آورد و برای مردم روستا از امام خمینی(ره) و قیام مردم در سراسر کشور می گفت.

در تظاهرات گچساران که با حمله سربازان شاه به مردم همراه بود در مسجد شهیدان حضور داشت و در چند قدمی اش شهید مذکور پارسی به شهادت رسید.

 

 

به گفته دوستانش با پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین کسانی بود که به همراه سردار فضلی و سردار دقیقی و چند تن دیگر از همرزمانش سپاه گچساران را تشکیل دادند.

همزمان که به سخنان مادر شهید گوش می دهم به دفترچه خاطرات و عکس های شهید خیره می شوم.

خدامراد حالا دیگر یک سپاهی شده بود و در اولین تحرکات عراق برای اولین بار به مدت 2ماه در پاسگاه های نوار مرزی دارخوین به مبارزه با کفار بعثی مشغول می شود.

با شروع تهاجم عراق به مرزهای ایران اسلامی به شهید مرادی دستور داده می شود تا به همراه 60 تن از همرزمانش، دارخوین را حفظ کند.

در یکی از عملیات ها برای شناسایی به یکی از روستاهای تحت تصرف عراق می رود و ضمن شناسایی تصاویری از حضرت امام خمینی(ره) را در آنجا نصب می کند ولی در مسیر برگشت از ناحیه کمر و قفسه سینه مورد اصابت گلوله های دشمن قرار می گیرد و به شدت زخمی می شود و برای مداوا به عقب برگشت داده می شود.

در حالی که دفترچه خاطرات شهید را ورق می زنم خاطره ای از سرهنگ هجیر پرندوار توجه ام را به خود جلب می کند:

ما یک گروه 9 نفره بودیم که برای خودمان یک اسم انتخاب کرده بودیم به نام گروه عقرب و در یک اتاق کوچک سه تخت سه طبقه قرار دادیم و به همه اعلام کردیم که کسی حق ورود به آن را ندارد و هنگامی که بیرون می رفتیم درب اتاق را قفل می کردیم.

در یکی از شبها وقتی به اتاق برمی گشتیم متوجه شدیم که در اتاق باز است و یک نفر روی تخت دراز کشیده است.

شوخی مان گل کرد و به دستور حاج پرور فرمانده گروه عقرب، شهید مرادی طرف را از روی تخت پایین کشید و با کمک هم او را به داخل کمد هل دادیم و به زور در را بستیم. جوان بیچاره فریاد می زد و ما می خندیدیم تا اینکه شهید مرادی در کمد را باز کرد و مرد جوان بیرون آمد.

در همین حال مرحوم حسین پروین فرمانده سپاه از راه می رسد و به خیال اینکه فرمانده است و ما با او کاری نداریم جلوی در اتاق می آید.

شهید مرادی این بار نیز با اجازه حاج پرور فرمانده را به داخل اتاق می کشد و ما هم تا می توانیم او را کتک کاری می کنیم و در نهایت فرمانده هم مانند جوان فرار را بر قرار ترجیح می دهد و عطای نصیحت کردن ما را به لقایش می بخشد.

و چه خوش گفت محمدحسین قدمی در جشن حنابندان خود که« جشن پتو برای همه است؛کوچک و بزرگ،مسئول و مرئوس.هرکسی با هر درجه و پست و مقام.این جا که آمدی دیگر کاره ای نیستی هم چون دندانه های شانه با دیگران برابری».

در حالی که همچنان دفتر خاطرات شهید را ورق می زنم از مادر شهید می خواهم تا برایمان از آخرین اعزام فرزندش به جبهه بگوید. بازهم اشک چشمانش سرازیر شده و بر روی گونه هایش می لغزد.

 

آخرین باری که خدامراد به جبهه رفت را خوب به یاد دارم. مدتی بود که به علت زخمی شدن در یکی از عملیات ها در خانه بستری بود.

 

 

در یکی از شب ها، خواهرش سراسیمه مرا صدا زد و گفت مادر بیا که خدامراد در حال نماز اشک می ریزد و حرف های عجیبی می زند. پشت در اتاق رفتم. حال وهوای عجیبی داشت، با خدا راز ونیاز و از خدا شهادت را طلب می کرد، همان جا فهمیدم که رفتنی است.

صبح روز بعد کوله بارش را بست و با همه اقوام و همسایه ها خداحافظی کرد و گفت که دیگر برنمی گردم. رفت و همان طور که گفته بود دیگر به خانه بازنگشت. رفقایش می گویند خدامراد هنوز زنده بود که بعثی ها بر سر پیکرش می رسند و او را به شهادت می رسانند.

حالات روحی مادر اجازه نمی دهد که بیش از این سوالی مطرح کنیم به ناچار پس از دقایقی سکوت با خانواده و مادر شهید مرادی خداحافظی می کنیم تا ادامه خاطرات شهید را از دفترچه خاطراتش پیدا کنیم.

شهید خدامراد مرادی سرانجام پس از رشادت های فراوان و مجروح شدن چندین باره در عملیات های مختلف، در فروردین ماه سال 61 در عملیات غرورآفرین فتح المبین شرکت می کند و در حالی که فرماندهی گروهانی را به عهده دارد در حمله ظفرمند و دشمن شکن جندالله پس از کسب پیروزی بزرگ به درجه رفیع شهادت نائل می آید.

دو سال پس از پایان جنگ تحمیلی و با اعلام رشادت ها و فداکاری های سردار شهید خدامراد مرادی از زبان همرزمانش، سیدعلی خامنه ای فرماندهی کل قوا با اهداء لوح تقدیر و نشان درجه3 فتح از رشادت های شهید در دفاع مقدس و ایثار و از خود گذشتگی خانواده شهید تشکر و قدردانی کردند.

 

 

انتهای پیام/م

نظرات کاربران

تازه های سایت