نظرسنجی

عملکرد شورای ششم دوگنبدان را تا کنون چگونه ارزیابی می کنید؟
28. اسفند 1399 - 10:32
روزهای آخر اسفند ماه عملیات بدر صورت گرفت و بنا به شرایطی یک اعزام فوق العاده در گچساران پیش آمد و لذا روز ۲۸ اسفند با اون اعزام راهی دیار مردان جبهه و جنگ به شوق دیدار یاران دلبندم از جمله "عبدل خواجه زاده " شدم ،اما چه خبر تلخ در بدو ورود دریافت نمودم .

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب جنوب،آبان‌ماه سال ۱۳۶۰ پس از فارغ التحصیلی از تربیت معلم یزد به عنوان مدیر مدرسه راهنمایی شادگان وارد آن روستا شدم و در اولین روزها در یک بازی فوتبال با جوان دارای محاسن و بلند بالایی که وقار و جدیت مشخصه اش بود ، آشنا شدم .

تازه از جهاد سازندگی به آموزش و پرورش منتقل شده بود ،با ثبات و راسخ قامت از امام و انقلاب اسلامی و آرمانهای نظام دفاع می کرد و تعبد و تعهد را در رفتار و کلام متجلی می‌ساخت .خیلی زود مجذوبش شدم و او شد مراد من .

به عنوان مسئول خدمات اداره به باشت رفت و مدتی بعد "ستار هدایت خواه" در شادگان به عنوان دبیر ادبیات به جمع ما پیوست و با دعا و نماز شب و روحیه معنوی جای خاصی در جمع بدست آورد و با درخواست مدیریت آموزش و پرورش  "سید قدرت الله حسینی" من هم در باشت به جمع اداری ها پیوستم و با عبدل دو سال هم اتاق و همکار اداری و حزبی شدم.

 با محوریت عبدل هم دفتر حزب جمهوری اسلامی در باشت راه افتاد، هم ترکیبی جوان انقلابی و سرشوق کار و تلاش در آموزش و پرورش عاشقانه و دلسوزانه امور کلاس و درس و اعزام به جبهه و تشییع جنازه شهداء را دنبال می‌کردند هم عصرها وظیفه پخش و نمایش فیلم در روستاها و تشکیل کلاس نهضت سوادآموزی .

در تمام فعل و انفعالات سیاسی و اجتماعی و خدماتی "عبدل" جلودار و ماها جمعی ۵۰ نفره پیرو و حاضر در صحنه .سال ۶۳ در یک اعزام ۱۲۰ نفر از فرهنگیان باشت به رهبری این مرد عازم جبهه‌ها شدیم و در دشت عباس تیپ المهدی(عج) همه در یک گردان به فرماندهی "حسین گوش بر" معروف به "اشلو" سه ماه را گذراندیم و چه زیبا گذشت با عبادات و راز و نیاز و ذکر و دعا و رزم شبانه .

(ستار هدایت خواه،محسن پرور ،اکبر و علی محمد علیزاده ،حسین جلیلی ،زالی راهی ،هجیر جلال فر،عبدالمحمد موسوی ،سلیمان خاکی و... شب‌های خط پدافندی عملیات رمضان و مانورهای رزم شبانه و تمرینات صبحگاهی و زیارت سوزناک عاشورای روزانه پاسدار حضوری جانشین گردان و ... زمستان سال ۶۴ مجددا عبدل و جمع  دوستان به جبهه رفتند و من را جا گذاشتند .

خبر شهادت سردار

روزهای آخر اسفند ماه عملیات بدر صورت گرفت و بنا به شرایطی یک اعزام فوق العاده در گچساران پیش آمد و لذا روز ۲۸ اسفند با اون اعزام راهی دیار مردان جبهه و جنگ به شوق دیدار یاران دلبندم از جمله عبدل خواجه زاده راهی شدم ،اما چه خبر تلخ در بدو ورود دریافت نمودم .

با دو اتوبوس ما را به "دب حردان" که موقعیت تیپ احمدبن موسی(ع) بود بردند ، خسته و گرسنه در حالی به پادگان رسیدیم که اذان مغرب هم گذشته بود ،به محض پیاده شدن جمعی از بچه‌های گچساران آمدند ،سپهدار رحمانی و چند عزیز دیگر از واحد بهداری مثل شریف خواجه زاده آمدند و با محبت مرا به واحد مذکور به عنوان امدادگر بردند و هم آقای رحمانی تلخترین خبر در گوشی را برایم بیان و چون پتکی بر سرم فرود آوردند : «امروز در خرمشهر "عبدل خواجه زاده" شهید شده» تا چند لحظه‌ای بهت و بغض کیش ماتم کرد و گفتند که برادرش شریف هم خبر ندارد!؟.

از بچه ها فاصله گرفتم و در گوشه ای از نمازخانه پادگان گریستم تا کمی سبک شوم و آنگاه با مشورت آقای رحمانی خبر بیماری شدید کا محمد پدر شریف را ساخته و پرداخته نمودیم و قرار شد که رحمانی هم مرخصی خودش و شریف را بگیرد و شریف را همراهی تا پیکر برادر عبدل را ملاقات نماید آنهم در گچساران .

شب نمیدانم چطور خوابیدم ،فردای روز بعد مرا به جزیره مینو اعزام و در مراسم چهلم توفیق زیارت آرامگاه شهید عبدل را در روستای فتح فاتح دلها یافتم و وصیتنامه شهید را که به امانت نزد من بود بنابه دستور شیخ مهربانی ها در مراسم قرائت نمودم و بدی نطریق وداعی دردناک با شهید بهشتی منطقه صورت گرفت .

امروز باید تعبیر شهید سلیمانی را با باور عمیق در مورد عبدل جهادگر بکار برد که :" عبدل ابتدا شهید بود که شهید شد" .

راوی یدالله مرادی

انتهای پیام/

نظرات کاربران

تازه های سایت

پربازدیدها