نظرسنجی

عملکرد شورای ششم دوگنبدان را تا کنون چگونه ارزیابی می کنید؟
9. مهر 1394 - 9:11
منصور نظری درباره هشدار فرمانده کل قوا به آل سعود که فرمودند:"اندک بی احترامی به حجاج جمهوری اسلامی عکس العمل سخت و خشن ایران را در پی خواهد داشت" مثنوی "شور عشق" را سروده است.

به گزارش آفتاب جنوب،

«شورِ عشق»

 

کامِ یمن تشنۀِ، صُبحِ ظهورِ وَلا  -  می‌رسَدَم از مِنا، بویِ خوشِ کربلا  

از یمن و از مِنا تا به عِراق و دمشق  - غُلغُله‌ای در جهان، کرده به پا شورِ عشق

نعره جَرَس میزند، می رسد از رَه  کَسی   -  او که به در دیدۀ، منتظرانش بَسی

سِرِّ سحر می‌شود، فاشِ،  به لب‌های نور   -   می‌خورد آخر تَرَک، تُنگِ بُلورِ ظُهور

جانبِ چَشمش سَحَر، می‌دوَد آسیمه سَر -  تا که کُند غُسلِ دَر، چَشمۀِ خورشیدِ زَر  

این شب دور و دراز، این غمِ جان‌ها گُداز  -   می‌رسد آخَر به سَر، در سَحَری دِلنواز 

گَشته به پا کربلا، بارِ دگر در یمن - بارِ دگر می‌بُرَد، سَر  ز مَلَک،  اَهرِمَن

کُشته به خاکِ یمن،  خفته به خون بی کَفن -  دشت ِ شقایق شده، چشمِ اُویسِ قَرَن

می تَپَدم دل به خون، جان به لَب از غَم کُنون  -  بس که زِ خاکِ یمن، لاله زند سَر بُرون

چَشمِ اُوِیسِ قَرَن؛ خون شده از درد و داغ  -  بس که شقایق زند، سر زِ گریبانِ باغ

کُشت غم و محنت و داغِ یمن، شیعه را     -   ما به تماشایِ این، کرب و بلا از چرا

آمدنش را مگر ما نه دعا خوانده‌ایم   -  او به یمن می‌رود، ما به چه جا مانده‌ایم

او به یمن می‌رود، بی‌کس و بی‌یار و تَک  - بارِ دگر کوفیان، کرده دریغ از کُمَک

حِسِّ بدی دارم، از شهره به کوفی شدن  -    کاش که سهمم شود،  یارِ یمن آمدن

داغِ گرانِ یمن، می‌شِکَند پُشتِ ما - تا به کجا از بَلا،   کرده گِرِه مُشتِ ما؟

تا به کجا تا به کِی؛ خَشمِ فُرو خورده را؟   -  تا به کجا طاقت این، قومِ دل آزُرده را؟

تا به کجا از مِنا، بویِ فراقم رسد ؟  -    تا به کجا نِفخۀِ؛ غَم زِ عِراقم رِسَد؟

تا به کجا خون چِکد، از سر و رویِ دمشق؟  –  کی و کجا می‌زند، سَر زِ فَلَق، نورِ عشق؟

تا به کجایم به‌ جا،   بر چه ببندم رَجا ؟   -  دستِ دل و دامَنِ، صبحِ ظهورش کجا؟

خون‌جگرِ فاطمه، داغِ تو ما را بِکُشت   -   کرده چرایی به ما، یوسفِ دزدیده، پُشت

تا به کجا شیعه را، بی‌کسی و بی‌بَری   -  تا به کُجا هر سَحَر،  ظُلمتِ اِسکندَری

طعنه مرا تا به کِی، بر تو زند دیگری  -   قلبِ علی تا به کِی، خون زدَمِ اَشعَری

تا به کجا تا به کی، صورتِ زهرا کَبود   - غرقه به خون تا کجا، فرقِ علی در سُجود

 قامتِ سروِ مِنا، بارِ جنایت خَمود  -  تا به کجا کعبه را، ظُلمتِ آلِ سعود 

 تا به کجا خانۀِ،  فاطمه را بویِ دود   - تا به کجا باید این، غِصۀِ غَم را شُنود

تا به کدامین شَفَق، سَر ز اَهورا به نِی  -  شامِ غریبانِ ما، تا به کُجا، تا به کِی

تا به کجا فاطمه، دل‌نگران دمشق  -  صبحِ ظُهورِ تو را، کو سَحَراِی شمسِ عشق

ضَجِه دُعا می زند،  آمدنت را به عشق   -   شانۀِ غَم می‌زند، بر سَرِ زُلفِ دمشق

لاله اذان می‌دهد، بر سر گُلدسته‌ها  - کرده سَحَر نیَّتِ،  قومِ زِ شب خسته‌ها

قامتِ غَم بسته گُل، بر سَرِ سَجاده باز -  غرقه به خون، قَد کمانِ،  فاطمه خواند نماز

بر سِرِ سِرِنیزه ها ، غافلۀِ ماه را  -   سرمه به خون می کشم، چشمِ سَحَرگاه را

ضَجِه به شب می زند، بی‌کَس و درمانده‌ای - مُنتظرِ عاشقِ،  دیده به دَر مانده‌ای  

زمزمه بر لب کند، بُغضِ فرو خورده‌ای –خونِ جگر، دیده را، تا سَحَر اَفشُرده‌ای

کِه‌ی سَحَرِ آرزو، او به کجا بُرده‌ای  -  یوسف ِما را به سَر، گو که چه آورده‌ای

تا که شود شاید از،  بندِ فراقَش خَلاص -خون شده از دردِ یاس، دیده کند التماس 

صبحِ ظهورش بیا، موکبِ نورش بیا - در شب گُم گشتگی،  آتشِ طورَش بیا

یوسفِ عیسی نفس، فاطمه را مُقتبَس  - خیز و به کنعان بیا، شیعه به فریادرَس

حادثه در حادثه، کرده گِرِه مُشتِمان  -  رنج و بلا می‌دهد، تاب سر انگشتمان

بین زِ سعودی فُرو، خنجرِ در پُشتِمان   -  یوسف زهرا بیا، داغِ مِنا کُشتِمان

خون‌جگرم ای ولی، از غمِ بسیارِ تو  -   منتظرم در یمن، تا که شوم یارِ تو

از یمنم می‌رسد، بویِ خوشِ نَرگِسَت  -   در تبِ داغِ مِنا،  می‌کنم آقا حِسَت

داغ  مِنا می‌دهد، بویِ ظُهور وَلی  -  باده به جوش آمده، در خُمِ  سَیِّد علی

چهره برافروخته، پیرِ خراسانیَ ام -   قصدِ یمن کرده آن، سَیِّد نورانیَ ام

قصدِ یمن کرده تا، یارِ یَمانی شود -  تا به ظهورِ وَلی،  باعث و بانی شود

بسته میان را کَمَر، تیغِ دودَم، چون علی  -   از رُخِ زهرایی‌َاش، هِیبَتِ حیدر جَلی

تیغ دودَم را بُرون، گر زِ نیام آورَد - کارِ سعودی به یک، حمله تمام آوَرَد 

سَیّدِ قوم وَلا، خون‌جگرِ کربلا - ای به غمِ فاطمه، جان و دِلَت مُبتلا

پیرِ خراباتِ ما، قبلۀِ حاجاتِ ما  -  فاطمه‌ات را قسم،  قصدِ مِنا را نَما

کرده تو را خون جگر، داغ  ِمِنا دانَمَت   -  باخبر  از آن غَمُ،  ماتم و حِرمانَمَت

مویِ سفیدت کِشَد، سینه به آتش مَرا   -    عشق تو پیرانه سَر، کرده سیاوَش مرا

پیرِ خراسانیَ ام، تا به کجا مَصلَحَت -  این سپهِ عاشقی، را بِنَمایَش به خَط

چون قَمَرِ کربلا، مَشک و عَلَم را به دوش  -  تیغِ دودَم را به کَف،  خیز و بر آوَر خُروش

پیرِ خراسانیَ ام،  اِذنِ جهادم بِده – درسِ خوشِ عاشقی،  را تو به یادَم بده

خیز و به کف گیر آن،  تیغ دودَم را علی   - تشنه لبِ یاریِ، ما شده کامِ وَلی

کُن علم آن بیرقِ، سُرخِ شَقایق نِشان  -  این سپهِ شیعه را، سویِ سعودی کشان

تیغِ دودِم را بِنِه، در کفِ سردارِ عشق  -  تا که بگیرد یمن، هم چو عراق و دمشق

او که جهان خیره بَر، نورِ سلیمانیَ‌اش   - مستِ علمداریِ  پیرِ خراسانیَ‌اش.

خیز و به‌صَف کن علی،  لشکریانِ ظهور-  بر کَفَت آوَر عَلَم،  بیرقِ سبزِ غُرور

از غَم و دردِ منا، خون‌جگری یا علی   - زآتشِ اندَر یمن، شعله‌وری یا علی

موی سفیدت به سر، جان به لبم کرده یار- زُلفِ چلیپای تو، می‌کِشدَم سَر به دار

بارِ بلا می‌کشی، بس که به دوش غَمَت -  بویِ علی می‌دهد، آهِ روان از دَمَت

دل مَکُن آشفته‌تر، از غمِ مِحنَت دِگَر    -  از یمن و از منا،  شورِ ظهورَش نِگَر

لَب زِ لبَت واکُنی، پیرِ خراسانیَ ام  - غرقه جهانی شود، در  یَمِ طوفانیَ ام

لب ز لبَت واکنی، روبه حِجاز آوَریم   -   سَر زِ سعودی به نِی، پیشِ تو باز آوریم  

شورِ تو در سینه‌ها،  سیّدِ خوبانِ ما   -   نذرِ لبت باشد این، رو ح و تن و جانِ ما

پیر خراسانیَ ام، قَصدِ منا کرده‌ای   -   قَصدِ علمداریِ، کربُ و بَلا کرده‌ای

قصدِ مِنا کرده‌ای، خون‌جگرِ فاطمه – تا که دهی کار این، آلِ زبون خاتمه

چهره بر افروختی، میر و علمدارِ ما -  قصدِ یمن کرده‌ای، دلبر و  دلدار ما

کرب و بلا پا کنم،  گر که تو اِذنَم دهی   -  باده اگر از خُمِ، سُرخِ حُسینَم دهی

پیرِ خراباتِ غم،   بیرقِ حق کُن عَلَم  - تا که زَند سَر زِ خون، تیغ دودَم از قلَم

تِشنه لبِ رفتنم، کرب و بلا را به سَر-   تا که بگیرم به بَر، خنجر و تیر و تبر 

رفته دگر یا علی، صبر و قرارم زِ کَف   -   می‌زند آشفته دل، سازِ پریشان چو دَف

بی‌سر و سامانم از داغِ مِنا و یمن -   اِذنِ جهادم بده، سَیّد و آقایِ من

تا که کنم آن شهِ پستِ حِجازی  خموش -   تا شِنَود نَعرۀِ، قومِ دلیران به گوش

اِذنِ جهادم بده، سید و سالار من   -  تا که بگیرم سَر از، پیکر آن اَهرِمَن

کاخ سعودی کنم، زیر و زِبَر در یمن    - تا کُنم از غم رها، قلبِ اویسِ قَرَن

لب ز لبت واکنی کرب و بلا می‌شود - جانِ همه عاشقان، بر تو فدا می‌شود

لب ز لبت واکن ای، پیرِ خُراسانیَ ام   -  اِذنِ جهادم بده، سید نورانیَ ام

به امید ظهور حضرت یار ......

 

منصور نظری

 

انتهای پیام/م

نظرات کاربران

تازه های سایت

پربازدیدها