نظرسنجی

عملکرد شورای ششم دوگنبدان را تا کنون چگونه ارزیابی می کنید؟
28. آذر 1396 - 9:02
زیر پوست این بام نفتی، زنانی نام دار نامی به توبره فقرخود افزوده اند و در این بافت فرسوده ،مادرانی زندگی می کنند که شیمی درمانی شیوه زیستن شان است بادخترکانی ماهرو،که هرپگاه بجای دیدن یک مادر وبساط صبحانه ولقمه ای گرم،رخسار زرد و سفره ای خالی ولقمه ای درویشی سهم شان است.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب جنوب،مادر،کاملترین جمله برای فرشتگانی که بهشت زیرپایشان است.مادران آسیب پذیر،بار منت یک اجتماع مریض روحی رابه دوش می کشندواین مقوله بسیارقابل توجه وغیرقابل توجیه است.آسیب دریک جامعه مدرن اما ازنوع جهان سوم شامل هرگونه فرآیندی است که محصولش نسلی بیماراست خواه این نسل زن باشد خواه مرد،چرا که پرستاری ازنسل سالمی که پرستارش، روحی زخمی داردبسی کارناگواری است وبه آتشی زیرخاکسترمی ماند.

در بافت فرسوده گچساران ومیان این آجرهای اخگرین وسنگ کریستال نماهای درحال احداث،در این آیینه صیقلی ،چهره کریه آسیب اجتماعی چونان زنی بزک کرده می ماند که دل هرنشانه سلامت جرقه وار را دیوانه وار می برد.

در این بافت فرسوده با آن جمعیت بیست و دوهزارنفری اش،قشری عظیم ،موجوداتی نحیف و ضعیف،سرپرست خانوارهایی محسوب می شوند که مردانشان یااعتیاددارند،یاکارگرفصلی اند ویا به برکت آنچه تحصیلی بی هیچ شغل است،بیکار هستند.

مردانی گرفتارمحصول بیکاری به ارث رفته از آنچه سهم ما ازنفتی است که سیاهی اش تنها روسیاهی نسلی برای نسلی دیگر است ،و زنانی گرفتارتر،طناب پوسیده یک زندگی غوطه ور در منجلابی به نام فقر را آنچنان باتمام قدرت به دندان می کشندکه دیگر نای زنانگی برای همسرانی دردکشیده ندارند وبا دلبری مادرانه حسرت به دل مانده فرزندانشان می شود.

آری زیر پوست این بام نفتی، زنانی نام دار نامی به توبره فقرخود افزوده اند؛آسیب پذیر.در این بافت فرسوده ،مادرانی زندگی می کنند که شیمی درمانی شیوه زیستن شان است بادخترکانی ماهرو،که هرپگاه بجای دیدن یک مادر وبساط صبحانه ولقمه ای گرم،رخسار زرد و سفره ای خالی ولقمه ای درویشی سهم شان است.

دارو و درمان وادامه پروسه ای که جان نخ تسبیح این مهره های آزمند رابه نفسی بندمی کند میان دستان همین زن وهمسری کارگر روزمرگی را به مرگی روزانه بدل کرده است.اینجا در محله سادات،معصومه هرصبح پاییزی رابا اشک های دخترکوچکش به ظهر رسانده ؛دانش آموز کلاس اول دبستان،که آنچنان درجدایی از مادر وخانه ورفتن به مدرسه وحشت داشت که ماه های نخست سال یکصدا در هق هقش می گفت ؛اگر برگردم خونه ،مامانم زنده است؟؟.چهره زرد ومتورم مادر،از رنج سرطان وشیمی درمانی ،مجسمه ای غیرقابل فراموشی برای کودکش است.

کمی آنطرف ترهم دختر اوتیسمی20 ساله با آن جثه نحیف که بی سرپرست است وباخواهرش زندگی می کند خواهری که اوهم طعم خوش زندگی رابه کامش، مرگ همسرتلخ کردوپسری معلول یادگاری اززخم روزگاربدوجودش است.

آن سوتر بربالاترین نقطه محله رادک،زهرا صبح های مدرسه اش را بابوسه پدری سپری می کند که دیگر نمی توان گفت گیسوان سیاه دخترکش نشان از موهای پدر است ،ابروهایی یک در میان ومژه هایی که دیگر نیست وسرطان خون ،هزینه درمان،خانواده راخون به جگر کرده است.

کمی مسیر راهموارترکنیم درقلب همین محله،بانوی معرف حال یک استان،که هرصبح وظهروشب ،جایگاهش کناری از زیرگذر شهر است وپسرش را هر رهگذری به چهره می شناسد،متکدی ؛باشش فرزند قد ونیم قد،وغرق بیماری روحی شدیدی ،که هیچ درمانی او را از آسیب رساندن به روش تربیتی فرزندانش بازدارنده نیست.

دورتا دور کمرخمیده این محله به سمت محله لبنان که بیایی ونفس تازه کنی تاسراشیبی بلندایش را برتابی،عظیمه دخترک نه ساله ما با توموری که درمغزش خوشخیم نشسته،رنج یتیمی ونبودپدر را بارنج درمان به کمر مادری گره زده که بار زندگی دوفرزند ومادری پیر رابه دوش می کشد.

باهزینه های گزاف شیمی درمان وسنجش تراکم استخوان ،دخترکی که برای عروسک های بی مو ولی زیبایش هرشب لالایی ترکی می خواند.این قصه رنج سری دراز دارد وبه یک پای قضیه آسیب و درد نداری برای درمان،به کوچه های خیابان امینی این شهر گره می خورد وکبد ناکارآمدپدری دیگر،که سه فرزند نازپرورده دارد وپسین های نارنجی پاییز شهر را باچشمانی متورم ولی لبخندی زرد،کناردخترکانش به سرمی برد تاهمسرش دست سازه ها ودست پختش را توشه قوت لایموت خانه کند.

زیاده نمی گویم اگر اندکی آن سو تر سرطان خون پسری پانزده ساله دانش آموز،راپدری کم بیناهم مثال جملاتم باشدیارنج رفته برنازنین،دختری کنکوری وممتاز،که تمامی اندامش زخم خورده تقدیرتلخش است،نازنین دختری که یک کلیه اش ،قسمتی ازکبد،طحالش را باعمل جراحی برداشته اند تاقلب ضعیفش همچنان به عشق چشمان خیس مادر،بتپد.

مادری که می داند اگر صدای خردکردن سبزی های سفارشی ازآشپزخانه اش نیاید،طعم روزی روزانه دخترش هم،طعم منتی یامحبتی ازسوی یک آشناست.

افسوس می خورم براین دردها،براین آسیبهاکه روح نمونه هایی ازمادران شهرم راخدشه کارکرده است.دستشان به کار است وچشمشان نا امید ازدستمزدی که کفاف درمان جگرگوشه هایشان را ندارد واین حکایت ،گوشه ای از جرقه آسیب است ،که بی مهری می شود برجان فرزندان،وتکرار سمفونی درد وفقر ولمس سلول به سلول هرفرزند،ازرنجی که برآنان می رود.

براستی مادری که درتمام روز،دغدغه لقمه ای نان حلال دارد،هزینه گزاف شیمی درمان ،هزینه شهر به شهرشدن وآرزوی انسان ماندن وسالم زیستی راچگونه تجربه می کند؟؟.

کدام مرهم التیام درد این رنج هایی است که تنهاگوشه ای ازآنها نام برده شده است.کدام راهکارآرامش روح دخترک کوچک معصومه است یاکدام بوسه ،برای زهرای پدر،گرمی بخش تر ازبوسه پدراست که روزبروز بی فروغ تر می شود؟؟؟.

مرادی/ احمدپور

انتهای پیام

نظرات کاربران

تازه های سایت

پربازدیدها