به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب جنوب،مؤتلفه اسلامی بهعنوان یک گروه سیاسی از طیف مخالفان اسلامگرای پهلوی، متشکل از چندین هیئت مذهبی جنوب و مرکز تهران بهویژه حومه بـازار بـود کـه در خرداد ١٣٤٢ تشکیل شد. این گروه تـا قبل از ترور حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت ایران بهوسیله برخی از اعضای آن و به دنبال این واقعه دستگیری تقریباهمه اعضای برجسته مؤتلفه توسط ساواک در بهمن ١٣٤٤، دارای فعالیت سیاسی مخفیانه نسبتاً منسجمـی بـود، بعـد از رویداد مذکور فروپاشید.
بااینحال برخی از اعضای آن تا سال ١٣٥٦ به فعالیت مبارزاتی پراکنده ادامه دادند تا اینکه نشانههای تزلزل پایههای رژیم پهلوی در این سال آشکار شد و تعدادی از اعضای مؤتلفه درصدد سازماندهی دوباره گروه خود برآمده و همانند بسیاری از گروههای دیگر در جریان وقایعی که منجر به سقوط پهلوی و انقلاب اسلامیشد، حضور داشتند.
تعامل مؤتلفه بهعنوان یک گروه سیاسی _مذهبی کاملاً مذهب گرا که ادعای مکتبی بودن و پیروی کامل از روحانیت را داشتند با روحانیون سیاسی (آن طیف از روحانیونی که وارد سیاست شده بودند)، یکی از مسائل قابلتوجه و حائز اهمیت راجع به این گروه به شمار میرود؛ بنابراین میتوان روحانیون موردنظر را به دو طیف تقسیم کرد طیف اول که امام خمینی (ره) شخصیت برجسته آن بود و طیف دوم که آیتالله شریعتمداری مهمترین نماینده آن به شمار میرفت اعضای مؤتلفـه، رابطه تنگاتنگ و دوستانهای با امام خمینی (ره) داشتند، در آنسو، بهغیراز رابطه نسبی با آیتالله شریعتمداری در سالهای 42 و 43 در سالهای بعدازآن با این روحانی برجسته ایران در آن برهه زمانی همسویی کمتری از خود نشان دادند.
اعضای مؤتلفه دارای چندین ویژگی با توجه به سرمایه فرهنگی و سرمایه اقتصادی بودند که موجب گرایش متفاوت آنان نسبت بـه سـه روحانی سیاسی بلندپایه مذکور ایران در آن مقطع زمانی میشد. نخست در حوزه فرهنگی، با توجه به سطح تحصیلات خاستگاه اجتماعی و درنهایت نیز از جنبه پایگاه طبقاتی، کاملاً طبیعی بود که نسبت به رویکرد فکری آیتالله شریعتمداری و تا حدودی میلانی در مقابل به امام خمینی (ره) کـه گـرایش بیشتری نسبت به سنت و مذهب داشته نیز متمایل شوند. دوم اینکه این گروه در حوزه سیاسی از یکسو با توجه به رویکرد فرهنگی ذکرشده، بهشدت از اقدامات تجدد گونه و غرب گرایانه نظام سیاسی وقت، آزردهخاطر و ناراحت بود و از سوی دیگر تحولات نوسازی جامعه ایران از سوی حکومت پهلوی، موقعیت اجتماعی و اقتصادی این گروه را به مخاطره انداخته بود و روزبهروز نیز بر شدت این خطر افزوده میشد؛ ازاینرو بهشدت نسبت به رژیم وقت ایران که عامل اصلی این شرایط تلقی میشد، بدبین بودند؛ بنابراین، طبیعی بود که بهسوی امام خمینی (ره) گرایش بیشتری هم پیدا کنند.
پس از تبعید امام خمینی به ترکیه، روزنامهها و مجلات طاغوتی با مطالب و یاوهگوییهایشان شروع به تضعیف روحیۀ افراد ملت بهخصوص که در آن سالها کردند، دیگر گروهها و سازمانها همگی یا تهدید شده بودند یا تطمیع و لذا کمتر خطا میکردند. این امر موجب شده بود که حکومت غاصب وقت، بتواند هر کاری را که میخواهد انجام دهد و هر عمل خلاف انسانی خودش را توجیه نماید. خصوصاً اینکه کوشش میکرد نهضت اخیر را مرتجع و فاسد و خلاف اسلام در اذهان جلوه دهد. بااینحال مسلمانان متعهد و هیئتهای مؤتلفه اسلامی شدیداً مضطرب اوضاع بودند؛ زیرا فشارهای زیاد حکومت موجب تضعیف روحیۀ انقلابی و مبارزاتی افراد ملت شده بود و همین امر موجب شد که هیئتهای مؤتلفه اسلامی پس از بررسی و نظرخواهی عمومی تصمیم به اعمال جدیدی بگیرد.
با این تفاسیر، پس از قیام ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، هیئتهای مذهبی و کاسبهای بازار تهران، ازجمله فعالانی بودند که به حضرت امام (ره) لبیک گفتند و با یکدیگر ائتلاف کردند. اعضای هیئت موتلفه برای خونخواهی شهدای قیام ۱۵ خرداد تصمیم به ترور نخستوزیر وقت رژیم پهلوی یعنی حسنعلی منصور گرفتند چراکه حسنعلی منصور علاوه بر نقش اصلی در جنایت ۱۵ خرداد، لایحه ضد ایرانی کاپیتولاسیون را نیز به مجلس ارائه کرده بود که نارضایتی گسترده حضرت امام (ره) و مردم را در پی داشت.
بنابراین محمدصادق امانی، محمد بخارایی، مرتضی نیک نژاد و رضا صفارهرندی به همراه چند تن دیگر، در شب عملیات بدر یعنی اول بهمن ۱۳۴۳ پیمان میبندند که جز برای خدا و برای حکومت اسلامی به مسئلهای دیگر نی اندیشند. پس از ترور منصور، دادگاه رژیم پهلوی برای چهار تن از اعضای اصلی هیئت موتلفه اسلامی حکم اعدام صادر میکند که در ۲۶ خرداد ۱۳۴۴ شهیدان امانی، بخارایی، نیک نژاد و صفارهرندی با خون خود هزینه سازش نکردن خود با دشمنان اسلام را پرداخت میکنند.سه ماه و 18 روز پس از اعدام انقلابی حسنعلی منصور نخستوزیر، دستگیری و بازپرسی ضارب و متهمین به شرکت در قتل منصور دادگاه عادی شماره 3 نظامی در 19 اردیبهشت 1344 رأی خود را صادر کرد و چهار نفر از متهمین به اسامی محمد بخارایی، مرتضی نیک نژاد، رضا صفارهرندی و حاج صادق امانی به اعدام محکوم شدند.
شهید محمدصادق امانی همدانی در سال ۱۳۰۹ در تهران متولد شد. وی که از کسبه بازار تهران بود بنا بر نقل حاج مهدی عراقی: «خودش یک مجتهد بود و قریب ۶ هزار حدیث از حفظ بود و مربی اخلاق بود، درس اخلاق داشت، بچههای زیادی از شاگردانش بودند که روزهای جمعه بخصوص به آنها درس اخلاق میداد». در کنار تربیت معنوی نیروها شهید صادق امانی در گروه شیعیان فعالیت داشت و پسازآن با نظر حضرت امام (ره) به همراه جمعی از یاران اقدام به تأسیس مؤتلفه اسلامی کرد.
اثر رفتاری شهید چنان بود که شهید بهشتی وقتی سوم شهریورماه ۱۳۵۹ به مسجد گذر لوطی صالح رفت تا برای سالگرد شهید عراقی سخن بگوید، بخشی از سخنرانی را به شهید امانی اختصاص داد و گفت: حاج صادق امانی این عنصر فضیلت و تقوی جوانی بود مشتاق کلمات خدا و پیغمبر خدا و ائمه هدی (سلامالله علیهم اجمعین) و جداً هم اهل حدیث بود. عربی خوب میدانست احادیث را خوب میفهمید و میآمد روی محتوای احادیث بحث میکرد...چنان در سیمای این مرد لاغراندام و ظریف اما مصمم و قوی الاراده و پرعظمت و درست پیرو خط انبیاء و اولیاء نور ایمان و قدرت اراده آهنین یک انسان مؤمن متجلی بود که انسان از معاشرت با او لذت میبرد، واقعاً از کسانی بود که دیدار او انسان را به یاد خدا میانداخت.اگر زندگی شهید حاج صادق امانی را در کلام دیگر یارانش نیز مرور کنیم، یکی از جدیترین ویژگیها و دغدغههای او تربیت نفوس بوده است. شخصیتهای بزرگی را پرورش داد که هر یک منشأ اثرات بسیاری شدند و همگی گوشبهفرمان مرجعیت بودند تا در دوره غیبت، اثبات کنند گوشبهفرمان امام زمانشان هم خواهند بود.
شهید محمد بخارائی فرزند علیاکبر در سال ۱۳۲۳ در جنوب شهر تهران به دنیا آمد. او پس از پایان دوره مدرسه با شهید رضا صفارهرندی دوست صمیمی شد و در جلسات حجتالاسلاموالمسلمین حاج شیخ علیاصغر هرندی با اسلام و افکار روشنفکرانه در نهضت امام آشنا شد. با آغاز نهضت امام خمینی (ره)، شهید بخارائی و شهید هرندی با مؤتلفه اسلامی آشنا شدند.
دریکی از جلسات دادگاه از شهید بخارایی میپرسند: «چرا گلوله را به مغز حسنعلی منصور نزدید؟» میگوید: «چون شکم او بزرگ بود و نشانهروی نمیخواست من هم میخواستم که او را از پا دربیاورم» باز میپرسند: «چرا گلوله دوم را به حنجره او زدید؟» میگوید: «میخواستم گلوله دوم را به مغز او بزنم اما قبل از اینکه گلوله را به مغز او بزنم یادم آمد که این حنجره او بوده که به مرجع تقلید و رهبر اسلامی من اهانت کرد باید اول حنجره او دریده شود» گفتند: «چرا گلوله سوم را نزدی؟» گفت: متأسفانه پوکه گیرکرده بود و گلوله سوم شلیک نشد.
شهید رضا صفارهرندی فرزند علیاکبر در سال ۱۳۲۵ در خانوادهای اهل علم و تبلیغ دین به دنیا آمد برادرش حجتالاسلام حاج شیخ علیاصغر هرندی روحانی آزاده خدوم و مردمی بود که علاوه بر اقامه نماز جماعت در مسجد دروازه غار تهران و منبر و تعلیمات دینی، مغازه پارچهفروشی داشت و از این راه زندگانی را اداره میکرد و نمونهای از کسب پاکیزه اسلامی را در عمل آشکار میکرد. شهید رضا صفارهرندی در این خانواده پرورش یافت. پس از دوره ابتدایی، دروس دینی را نزد برادرش خواند و در مغازه او به کار مشغول شد. وی در مسجد برادرش در امر تبلیغ دین و ارتباط با نوجوانان و کشاندن آنها به راه دین فعال بود در همین رابطه با شهید محمد بخارائی و شهید نیک نژاد آشنا شد و با آنها درباره مسائل اسلامی و امربهمعروف و نهی از منکر کار میکرد با شروع نهضت امام خمینی (ره) او ویارانش، به انجاموظیفه انقلابی رو آوردند.
شهید مرتضی نیک نژاد در سال ۱۳۲۱ در جنوب شهر تهران در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. از نوجوانی تدین و تعهد وی همه را تحت تأثیر قرار میداد. وی پس از پایان دوره ابتدائی در بازار تهران به شغل گالش فروشی اشتغال داشت. او با آشنایی با شهید رضا صفارهرندی در جلسات دینی حجتالاسلاموالمسلمین حاج شیخ علیاصغر هرندی شرکت کرد و با آشنایی با شهید بخارائی، جمعی صمیمی تشکیل دادند و از همین جمع با مؤتلفه اسلامی آشنا گشتند.
شهید بخارائی قبل از شهادت به سایر دوستان در زندان میگفت برای ما جشن بگیرید؛ زیرا ما موفق به لقاء حق و شهادت شدیم برای ما گریه نکنید ما در دعاهای ماه رمضان از پروردگار خواسته بودیم که شهادت را نصیب ما کند که الحمدالله دعای ما مستجاب شد. شهید امانی میگفت تا چند لحظۀ دیگر به جوار رحمت حق میرویم و هماکنون باهم چنین فکر میکردیم که با شما اسیران چه خواهند کرد. شما مسئولیت سنگینتری دارید؛ همانطور که حضرت زینب پس از شهادت امام حسین مسئولیت سنگینی داشت. شهید نیک نژاد گفت برادران بدانیم اینان هرچه بر سرما بیاورند از اعدام و شکنجۀ زندان و تبعید همۀ اینگونه اعمال ما را به خداوند یعنی مقصودمان نزدیکتر میکند. شهید رضا صفارهرندی گفت برادران بهزودی ما نزد پروردگار گرد هم خواهیم آمد. اگرچه بهظاهر فاصلهها طولانی است؛ ولی سرانجام به یکدیگر خواهیم رسید؛ بنابراین باید چنان در زندانها صابر و شکیبا و شاکر باشید که زمانی که به یکدیگر میرسیم همانطوری که خداوند وعده داده است از رحمت او بهرهمند شویم.
اگر حاج صادق امانی و دیگر شهدا ویاران مؤتلفه اسلامی آن روز توانستند ندای استنصار امام را پاسخگویند، به آن دلیل بود که پیش از آن به جمعی از جوانان همدل و همفکر و همراه دستیافته بودند که آمادگی داشتند از مال و جان خویش درراه آرمان بگذرند. بر این اساس نیز 26 خرداد سال 44 حکم اعدام آنها اجرا شد. انتشار خبر شهادت بخارایی، امانی، نیک نژاد و صفارهرندی اثر عمیقی در جامعه گذاشت و مردم آمادگی زیادی داشتند که اگر بشود در تشییعجنازه شرکت کنند ولی رژیم از برگزاری هرگونه مراسمی جلوگیری کرد. پیکر شهدا را مخفیانه به محلی خیلی دورتر از مسگر آباد اصلی برده و در جاده خاوران، دفن کرده بودند و اجازه نداده بودند برای آنها مجلس ختمی گرفته شود که تنها ختمی که برگزار شد، در گرمخانه مسجد جامع بود.
فضل فرخ از اعضای هیئتهای موتلفه دراینباره میگوید: در همان شب پس از شهادت آنها برای اقامه نماز، شهادت و شهادتطلبی هنوز خیلی در میان مردم رواج نداشت و از طرفی هم کسی جرئت نداشت. کسانی که به دست طاغوت محاکمه شدند و اعدام شدند را شهید بنامد. عجب مرگی نصیب اینها شد، کاش یک چنین مرگی نصیب من میشد؛ که اینیک تأیید بسیار بزرگی بود. در آنجا مجلسی برگزار شد و پسازآن هم من در مجالس خصوصی و هیئتی که خودمان داشتیم، چند تا مجلس برگزار کردم؛ و اشعاری هم برای اینها ساخته بودم.
انتهای پیام/
نظرات کاربران