به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب جنوب،سید جوا فدایی- ۱۶ آذر بود سرمای زمستانی به استقبال آمده بود اما آن روز دانشکده فنی حال هوای مردادی داشت.
گرم بود و ملتهب ، داغ بود و سوزان.
مهمانی قرار بود با قدوم نحسش قربانگاه فرشته های دانشکده فنی شود.
در ذهن آذر پاییزی وسوسه انگیز می گذشت.
آذر شریعتش چیز دیگری بود درست مثل مصطفی و احمد.
شریعت و رسالتشان نه مهندس شدن بلکه منجی شدن بود. منجی مردم در آن ایام کودتا و خفقان و مصیبت.
روزی سخت برای ارتش تا دندان مسلح برابر دانشجوی تا دندان ایمان.
راسخ بودند و محکم درست مثل سرو میدان دانشگاه که تا ابد با همان سه قطره خون استوار میماند.
نیکسون قرار بود بیاید و دانشگاه پادگان نظامی لباس شخصی ها شده بود ، ارتش نیز از هر طرف حواسش به همه چیز بود جز قلب های پر از نفرت دانشکده های حقوق و پزشکی و فنی.
قلبهایی که بی هماهنگی دستشان در دست هم بود و چشمشان پر از خشم.
گفته بودند دانشجویی را شقه کنید تا عبرت شود برای دیگران یا شاید قربانی باشد در استقبال از مهمان اما نمی دانستند در دانشکده پزشکی گفته اند و از بر کرده اند هر سلول در کسری از زمان منتشر میشود و پیوسته کثرت می یابد آنگونه که دانشجو پشت دانشجو در می آید تا پشت وطن نخوابد.
شاه مهمان نواز کودتا گر دستور تیر اندازی داد و هر گلوله قرآنی شد برای بشر.
مصطفی بزرگ نیا که افتاد زمین مصطفی های دیگری روییدند و شدند مصطفی احمدی روشن و مصطفی چمران.
آذر شریعت رضوی نیز با خونش حسن تهرانی مقدم ساخت و آبیاری کرد.
و البته احمد قندچی حکایتش همچون دو فرشته دیگر دانشکده فنی بود و علی محمدی ها و قشقایی ها را روییدن آموخت.
آن روز پر از غبار و مه تمام نشد تا دانشگاه لاله زاری باشد هر روز معطر و این رایحه همیشه در مشام دانشجویان حق طلب آنگونه که باید جاری باشد.
آن سه قطره خون برای بی تابی هزار نسل کافیست تا بدانند دانشگاه نه محل کسب علم که محل پرورش انسان است و تا وجدان بیدار دانشجو پشت نیمکتهای معرفت می نشیند میهن به دست اهریمن نخواهد افتاد.
انتهای پیام
نظرات کاربران