نظرسنجی

عملکرد شورای ششم دوگنبدان را تا کنون چگونه ارزیابی می کنید؟
12. ارديبهشت 1395 - 19:56
شهردار گچساران است دیگر ، سرش شلوغ است ،حتما باز هم جلسه دارد فقط کاش می آمد تا بدون نوبت ملاقات بعد از یکسال دردهایمان را نه ، خنده ها یمان را می دید.

به گزارش آفتاب جنوب،گوشه ای نشسته بود و غرق دنیای درونش. نارنجی رنگ و رو رفته ای به تن داشت و جامه دانش کیسه خالی و گونی سفیدی بود که چاشت روزش هم در آن جای داشت. بی آنکه بدانم او هم دعوت است وارد کافه شدم .

 

میزبان گرم و صمیمی به استقبالم آمد و با دیدنش گرمتر او را به حضور پذیرفت. مات بودم و به خط ناموزون اندامش که در کمر قدری خمیده بود با موهایی که گرد نقره ای نمناکی برآن نشسته بود خیره شدم. باران مخملین عصر امروز قلم موی ظریفش را برچهره شهر کشیده بود و غروب ارغوانی شهر دلش بی تاب کافه گرند بر شیشه ها چمبره زد.

 

میهمانان با خانواده سر رسیدند. کارگران زحمتکش شهرداری گچساران که از گاه شمار مدیریت کافه خط نخورده بودند ، هر چند یک شهر فراموش کرده بود تنها باران آلودگی ها را پاک نمی کند. چهره ها خسته ، ساده ،اما شاد . آنقدر که پر از انگیزه نفس کشیدن می شدی.

 

دخترکی هشت ساله که پدرش می بالید دردانه اش حافظ قرآن است و دخترک با چشمانی جستجوگر در پی شهردار بود.بی شک با ورود دهمین خانواده هم می توانست حدس بزند ، شهردار شهر همان مردی که قرار است خارج از نوبت ملاقات عمومی ، اینجا راحت و فارغ از شرم او را ببیند  ، فردی که هیچگاه پدرش موفق به دیدارش نبود ، بین آنها نیست و اشتیاق چشمان کوچکش از اشتیاق نارنجی پوش پیری که از دختر جوان فلجش می گفت کمتر نبود.

 

همه آمدند.همانها که سفره دل و قوت شبانه و سقف آسمانشان یکی بود.میزبان سر میز هر یک با محبت از روزگار رفته بر آنها می پرسید و چه مشتاق از شهرداری می گفتند که رضایشان در توجه اش به قشر خدمت رسان شهرداری بود.

 

مرد خرمن سربی و یغما رفته موهایش را چنگ زد و از دختر فلج و جوانش گفت و درد نگهداری ۵فرزند و خرج و مداوای کلان . دیگری مرد جوانی بود که بعد از ۱۲سال در به دری و درمان صاحب دوقلو بود و همسرش از آرزوی داشتن رخت و مایحتاح کودکان و هزینه نگهداری خواهرشوهری فلج و در بستر و اجاره منزل می نالید و آن سو تر با محبت میزبان دل ناگفته های زنی میان سال سر باز کرد  و از فرزند معلولش و مرد خانه که چشمانش عمل سختی داشت و اگر توجه سرکارگر دلسوزشان نبود شاید شغل روزانه مرد به شب نمی رسید و‌بی تکه ای نان سر بر بالین می نهادند.

 

غم درونم را پر از بغض کرده بود . و جوانی دیگر تقاضایش داشتن تنها یک دست لباس مخصوص کار برای کارگران بود و دریافت به وقت حقوقشان.یک دست لباس را در ذهنم مجسم می کردم . قیمت لباس نارنجی این پیر کارگر که لباس ضیافت امشبش هم بود و نرخ نجومی حوادثی که در بطن شهرداری شهر آبستن حوادث و اخبار شد.

 

ساعتی گذشت و هیچ‌مسئولی خنده شاد این چشمان منتظر و محجوب و قانع و رضایتمند از عملکرد شهردار شهر را ندید.شهردار قبلا بابت حضور در جلسه ای استانی عذر خواست و رضایت کارگران و ساختن با شرایطی که بر زندگی همه حاکم بود ، نشان از توجه این مدیر شهری به زیردستانش بود.

 

پیرمرد دکمه نارنجی مندرسش را بست و گفت :شهردار است دیگر ، سرش شلوغ است  ، حتما باز هم جلسه دارد . از او راضی ام خدا هم راضی باشد ، حواسش جمع شهر است ، به تکه نانی راضی ام شکر ، فقط کاش می آمد تا بدون نوبت ملاقات بعد از یکسال دردهایمان را نه ، خنده ها یمان را می دید.

 

اضافه کردن حقوق و مزایا و تجلیل از ما به گرمی حضورش نیست. خدایش پایدارش کند.غروب هم دلش گرفت و در ساز زیبای درون فضای کافه فرش پای کارگران شهرداری شد.

احمدپور

انتهای پیام/م

نظرات کاربران

تازه های سایت