به گزارش آفتاب جنوب،شهید حسین کیامرثی در سال 1314 در روستای بابا منیر در یک خانواده مذهبی بدنیا آمد تنها هفت سال داشت که پدرش را از دست داد سرپرستی آنها را عموی بزرگوارش به عهده گرفت چون بچه بزرگ خانواده بود مجبور شد ترک تحصیل کند تا بتواند مخارج زندگی خود را متشکل از یک خواهر ودو برادر را به همراه مادر تامین کند.
از همان کودکی به سختی کار می کرد وهیچ وقت کار را عیب نمی دانست بعد از گذشت چند سال مجبور بود روزها کار کند ودرمدرسه شبانه تحصیل کند روزی شهید نقل می کرد: سیزده سال سن داشتم که در یک جشن تولد کارکنان خارجی مقیم ایران به عنوان کارگر تا نیمه های شب مشغول به کار بودیم وقتی که این همه ریخت وپاش وحیف میل را دیدم و هنگامی که می دیدم چگونه مازاد مواد غذایی را بیرون می ریزند در حالی که خانوادهای ایرانیان باید در حسرت یک لقمه نان تا صبح بیدار بمانند رنج می بردم دست بسوی خدا کردم و همانجا دعا کردم که ای خدا پای این اجنبی ها را از کشور ما کوتاه کن تا ایران بدست فرزندان غیور خود هدایت شود.
حسین چون دارای استعداد خوبی بود، با وجود اینکه گذران زندگی برایشان به سختی می گذشت مجبور شد ضمن تحصیل بدنبال یک شغل مناسب باشد سرانجام ایشان بعنوان برقکار ماهر صنعتی در شرکت های گوناگونی مشغول بکار شد .
ایشان بیشتر عمر کاری خود را در اهواز و در شرکت های نورد لوله اهواز گذراند حسین در سال 1356به شهرستان گچساران آمد ودر پروژه تزریق گاز گچساران بعنوان برقکار صنعتی مشغول بکار شد در اين زمان با حجهالاسلام والمسلمين محمدتقي بشارت آشنا شد و در جرگهي مبارزان با طاغوت قرار گرفت تا آنجا که به خاطر اعتراضاتش از شرکت نفت اخراج شد(در سال 1357هنگامی که اعلامیه های امام خمینی (ره)را در کارخانه پخش می کرد شناسایی شد واو را اخراج کردند) و مصممتر از قبل به توزيع اعلاميههاي امام (ره) پرداخت.شهید هیچگاه دست از فعالیت سیاسی خود برنداشت وبه همراه دیگرهمرزمان فعالیت می کردو در تمامی تظاهرات علیه رژیم شرکت می کرد وحتی فرزندان خود را نیزبه همراه می برد.
روز 19آبان1357هنگامی که کارگران شرکت نفت گچساران به حمایت از مردم ایران وبا پیام امام دست از کار کشیده ودر مقابل مسجد شهیدان به تحصن نشسته بودند ؛شهید هم به آنها پیوست تقریبا ساعت 4عصر همان روز دژخیمان رژیم شاه برای متفرق کردن جمعیت به محل تحصن آمدند ابتدا از مردم خواستن تا متفرق شوند ولی کسی گوش به حرفهای آنها نداد ومردم با سردادن شعار مرگ بر شاه در مقابل آنها ایستادند تا اینکه فرمانده آنها فرمان آتش را صادرکرد در همان روز بود که ایشان به همراه پنج کبوترخونين بال ديگر در سن 42 سالگي به عرش اعلي پر کشيد.
فرزند ایشان از خاطرات پدر چنین نقل می کند:« روزی برای دیدار پدر به اهواز رفته بودم عصر همان روز به همراه پدربه عروسی دوستش رفتم ودر آنجا با دوستان پدر آشنا شدم، یکی از دوستان پدر رو به من کرد و گفت :پسرم، پدر شما با ما تفاوت اساسی دارد. گفتم چطور ؟جواب داد:مادر اهواز یازده ماه کار می کنیم ویک ماه گرمای خوزستان مرخصی می گیریم و به شمال ایران می رویم تفریح می کنیم تا خستگی از تنمان خارج شود ولی پدر شما بعد از یازده ماه کار یک ماه مرخصی می گیرد و در این یک ماه روزه می گیرد.پدرم در جواب خندید وگفت:شما در این دنیای فانی تفریح می کنید ولی من می خواهم برای آخرتم توشه جمع کنم تا در دنیای ابدی تفریح کنم.
انتهای پیام/م
دیدگاهها