به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب جنوب،نرگس احمدپور-بگذارید کلمات پای قامت استوار زنان دیارم پای بکوبند و قلمها برای سربازان کوچک کوچه پس کوچههای گچساران رژه بروند، بگذارید کاغذها بیخط شوند و خط، خط رهبری باشد.
انتخاب حق ماست و کمترین حقی که اصحاب رسانه بر گردن جامعه کنونی گچساران دارند معرفی افراد اصلح و حقی که شهروند برای ایجاد آیندهای بیمه شده دارد انتخاب اصلح است.
نقدی بر نحوه ی معرفی افراد و کاندیداهای پنجمین دوره انتخابات شورای اسلامی شهر و روستا دارم، فوجی از عزیزانی که قرار است تنها در یک هفته آنالیز شوند تا چهار سال هدایت یک سکان مهم اجتماعی را به دست بگیرند.
این گود انتخاباتی با گود انتخاباتی نمایندگی فرق دارد حتی خواستهها و مواردی که قرار است به آن پرداخته شود و یک شهروند با اطلاع از آن این وظیفه را رقم بزند متفاوت است، امری که متاسفانه ما تنها با هفت روز یا هفتهها ورق زدن این افراد، باز در معرفی کردن آنها قصور بسیاری مرتکب میشویم.
اهل قلم راه را بیراهه میروند، فرقی بر هیچکدام نیست، حتی درج کلمه برای معرفی کاندیدها، همانها که قرار است یک شهر را به دست یک شهردار بسپارند و چشمان یکصد هزار و اندی انسان را با دیدن ناهمواریها و نازیباییها با تصمیماتشان هموار کنند و یا باز هم فوج فوج بحث و کش و قوس و قدرتنمایی برای هم را مد رفتار قرار دهند، بحثی که تنها قربانیاش همواره مردم است و حضورشان ساعتها پشت درهای بسته ملاقاتهای شهرداری، مسیر پلههای شورا دخیل ببندند که خدا خدا بارون بیاد شهردار بخنده.
عجیب است ما را چه شده؟؟
این شهر را با آن کوچههای پرفراز و نشیبش، آدمهای فقیر و جوانان بیکارش، زنان بیسرپرست و بدسرپرستش، دخترکان ماهرو و پسرکان دستفروشش، پدران ….. و پدربزرگان غصه دارش، حتی این شهر و خانههای داغدارش که طعم تلخ خودکشی را تا سر هر خیابان به توبره میکشد فراموش کردهایم.
این شهر را با آنالیز آنچه تحول در عمرانش بود، سراریز شدن بودجه برای گرهگشایی از این زشترویی و بیکاری مفرط کنونیاش و تلاش برای حضور سرمایه گذاران به دست اصلحترین انتخابمان فراموش کردهایم.
به جرم مدیریتهای ضعیف که قدرت مدیران برجسته را زیر یوغ ناعدالتی قضاوت برده است و چنان دو دستی بر طبل گلچینهای صندوق شورا میکوبیم و چسبیدهایم گویی این شهر شهر است و روستایی هم ندارد! ما را چه شده؟؟.
۴۷۴ نفر ثبت نام و تنها صد نفر سهم شهری، سهم روستایی گویی سهم رسانه نیست، روستاست و پشت دیوارهای سنگچینش بماند، اصلا روستا روستا بماند، روستا مگر شهر است که گوش کسی بدهکار مشکلاتش باشد، زمین چمن دارند، پارک دارند و جوانانش هم به جهنم بیکارند؟؟ لیسانسهاند؟؟باشند؛ مگر تقصیر رسانه است که پولی ندارند قلمی را برقصانند!
اصلا رقص چیز بدی است و اگر قلمها برقصند هم عالمی آتش به جانش میافتد و جان کاغذ را سوزاندن حرام است.
شورا برای شهر است و برای همین افرادی که تعدادشان انگشت شمار است، همینها که راحت پایشان روی پایشان است و پشتشان به قبیله و زاد و ولدهایشان گرم و پیش رویشان کلید سحرآمیز ارثیه سیاسیشان هم چارهساز است، به قول معروف گور بابای فقر، اصلا فقیرهای این شهر باید کلی ذوق کنند که تمام جوانان لیسانسه و نخبه یکباره جمع شدهاند و جای رقابت سالم هنوز وقت تبلیغات نرسیده، آدرس مطب دکترهای زیبایی و یا دکترهایی که پای مدارکشان را امضا زدهاند را برای هم رو میکنند و به جای برشمردن مدارک ارزشمندشان، توانائیشان، خواستههای یک شهر و یک عمر بر باد رفتهشان که ایده دارند اما سیاست، پول، قلمهای اجارهای، سنت خام قبیلهای، طایفهای این طرف و دیگری آن طرف گوئیشان، به آنها میدان حضور نداده است. شرم باد بر ما.
شرم باد بر ما که هنوز هم ظرفیتها را در طبق قومیتها ریخته و به نمایش میگذاریم، مگر به جنگ هفت لشکر میرویم ؟؟
ما را چه شده؟؟
وقت تنگ است، جوانان غیور ما، همانان که باطعم و بوی چرک و عرق کارگری و پنجههای پینه بسته پدرانی آبرومند تحصیل کردهاند تا به آرمانهای پدری جامه عمل بپوشانند، آنان را ارج نهیم و دستشان را بفشاریم، فرقی ندارد زشت باشد یا زیبا، چپ باشد یا راست، ترک باشد یا لر، فرقی ندارد سیاسی دور قبل است یا سیاسی فعلی، اصلا دور دایره سیاست را باید خط کشید، دور دایره قومیتگرایی، یا حتی حس کند کاش چند بختیاری، بهبهانی هم در جمع ما باشند و الان نیست، این شهر متعلق به فرزندان اصیلمان هستند.
قلمها را برای سربازان کوچک کوچه پس کوچهها به رژه درآوریم، برای کودکان کار، متکدیانی که مدام به چشم میخورند، برای حاشیه نشینها، برای آبگرمویی که قرار است مشکلات روستاییاش حل نشده، شهر شود، برای رادک و معضلات کهنه و ریشهدار کارگران فصلیاش، برای محله سادات و نگرانی آنان که اشتیاق نوسازی دارند و اضطراب پرداختیها به بانک دغدغهشان است، برای سراشیبیهای لبنان، پیران حسرت خوردهاش که آفتاب سینه دیواره بلند پارک شهر را ماوای درد دلهایشان کردهاند و برای زنهای شهرمان دل بسوزانیم.
این شهر و زنانش برای مردانه زیستن زنانی مرد میخواهند تا همدوش مردان با تخصص و دیدگاهی برابر دردها را گلچین کنند.
هیچ آسفالتی زخم اعتیاد پدر را در دل دخترکان شهر هموار نمیکند، هیچ معماری ذهن خراب زنان دردمند بی سرپرست را به سبک برجهای تهران تعمیر نمیکند، هیچ دستی محرمتر از انگشتان یک زن، دردهای زنان دیارم را لمس نمیکند.
بگذارید قلمها رژه بروند به حرمت دخترکی که به اجبار پشت سر مردم شهریا نسخه نشان میدهند یا به هر رو تکدیگری میکنند، بگذارید کلمات پای بکوبند پای قامت زنان استواری که آمدند تا پایههای لرزان جنسیت در تخصص را تقویت کنند.
آری !بگذارید تمام کاغذهای شهر بیخط شوند، تا تنها خط خدمت به مردم خط اسلام وخط رهبری و عدم تبعیض باشد بگذارید به قانون برابری زن و مرد حرمت بگذاریم.
بگذارید کلمات سجده کنند بر دامان گل گل مادرانی که سوار بر اسب، ایل را سروری میکردند و شیران شیر داده خود را رهسپار میدان جنگ، بگذار قلم هم حسرت بخورد دختران شیرزاده از دامان همان مادران اینک نه تنها اثبات میکنند که زنان ایل و اسب سواری بازیچه بودن نیست که قدرت در گامهای مادرانه است.
انتهای پیام/م
نظرات کاربران