نظرسنجی

عملکرد شورای ششم دوگنبدان را تا کنون چگونه ارزیابی می کنید؟
21. آذر 1399 - 10:04
روزی فهمیدم خدا با شماست که تو عملیات شلمچه، دو تا گردان از تیپ 47 پیادۀ عراق تو منطقۀ ابوالخصیب اشتباهاً و به تصور ایرانی بودنِ گردان مقابل با همدیگه درگیر و زمانی متوجه اشتباهشون می‌شن که دیگه خیلی دیر شده بود و کلی از هم تلفات می‌گیرن!.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب جنوب،سید ناصر حسینی پور،نویسنده کتاب پایی که جاماند در صفحه مجازی اش به برشی از این کتاب اشاره کرده و نوشته است:"توفیق احمد"، در لحظات آخر و هنگام سوار شدنم به ماشین، رو به من کرد و گفت: «اگه رفتی شیراز، سر قبر شیرعلی سلطانی منم دعا کن!» سه روز قبل و پس از تنبیه و تحقیرم توسط "سعدون فیاض"، برای چندمین‌بار و به جرم مداحی ظهر عاشورا، داستان "شهید سلطانی" را برایش تعریف کردم. قصدم بیان نمونه‌ای بود از عشق و ارادت قلبی ما ایرانی‌ها به آقا امام حسین علیه السلام؟ تا دیگر نگوید: «حسین، عرب و شما عجم؛ شما عجم‌ها رو چه کار با حسین؟!»

شنیدن ماجرای این شهید بزرگوار، چشمان "توفیق" را اشک‌بار می‌کند. داستان او را از زبان عمو حسن، دوست و همشهری‌اش در زندان الرشید شنیده بودم: «شیرعلی سلطانی تو کتابخانۀ مسجد المهدی در منطقۀ کوشک قوامی شیراز برای خودش یه قبر حفر کرده بود.

 دوستانش به او می‌گن: این قبر برای شما کوچکه و او جواب می‌ده: نه کوچک نیست؛ اندازه‌ست. شیرعلی با اندازه‌گیری نوک پا تا گردنش با متر، تو همین ابعاد برای خودش قبر می‌کَنه. این شهید بزرگوار همیشه می‌گفت: آقا امام حسین علیه السلام؟!.

 من فردای قیامت از شما خجالت می‌کشم که شما بی‌سر باشی و من سر در بدن داشته باشم. من شهادت با سر رو نمی‌خوام و برام لذتی نداره. بالاخره ترکش گلولۀ تانک، تو عملیات فتح‌المبین، شیرعلی رو به آرزوش می‌رسونه؛ با اصابت ترکش، سرش از بدنش جدا می‌شه و اون تو همون قبری دفن می‌شه که خودش حفر کرده و درست اندازۀ تن بدون سرش بود!

هنگام رفتن از بیمارستان الرشید با چشم و دستانی بسته به سخنان چند روز قبل توفیق می‌اندیشیدم که گفت: «سید! من روزی فهمیدم خدا با ما نیست که هشام صباح الفخری، فرماندۀ سپاه سوم عراق، تو مقر تیپ 413 در منطقۀ قلعه دیزه، بعد از سوار کردن سه تا اسیر ایرانی درون هلی‌کوپتر، اونا رو به محض اوج گرفتن بالگرد، از اون بالا به پایین پرت می‌کنه؛ درست جلوی چشم بقیۀ نظامیان عراقی.

 همۀ اونا شاهد این قساوت قلب هشام و بی‌رحمی وصف‌ناپذیرش بودن و این صحنۀ دل‌خراش رو از نزدیک مشاهده کردن؛ صحنه‌ای که درون و واقعیت پلید رفتار نظامیان عراقی‌ست.

 و من روزی فهمیدم خدا با شماست که تو عملیات شلمچه، دو تا گردان از تیپ 47 پیادۀ عراق تو منطقۀ ابوالخصیب اشتباهاً و به تصور ایرانی بودنِ گردان مقابل با همدیگه درگیر و زمانی متوجه اشتباهشون می‌شن که دیگه خیلی دیر شده بود و کلی از هم تلفات می‌گیرن!.

انتهای پیام/

نظرات کاربران

تازه های سایت