نظرسنجی

عملکرد شورای ششم دوگنبدان را تا کنون چگونه ارزیابی می کنید؟
24. مهر 1395 - 21:13

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب جنوب، واقعه کربلا و نهضت عظیم امام حسین، همواره در خطر تحریف دشمنان و نیز مدعیان دین مداری بوده است. از جمله این تحریفات، تغییر گفتمان "هیهات من الذلۀ" امام حسین به گفتمان "مذاکره و سازش" با دشمن می باشد، امری که چند صباحی است، ترویج می شود. و تنها مستمسک این گروه، صرف ملاقات و دیدار امام حسین و عمرسعد، می باشد که برخی تلاش داشته و دارند تا این دیدار را به عنوان یک مذاکره دوستانه و توافق جامع، معرفی نمایند. اما ماجرا به اینجا نیز ختم نمی شود و مدافعان گفتمان مذاکره، پا را از این نیز فراتر گذاشته و اخیرا، مدعی درخواست و پیشنهاد مذاکره امام حسین با یزید، نیز شدند. موضوعی که در طول تاریخ اسلام، بی سابقه است و هدف قیام امام حسین را لغو و چنین وانمود می کند که گویی امام بعد از سرباز زدن از بیعت با یزید، در میانه راه، به اشتباه خویش آگاه شده و از اینرو، موضوع مذاکره با یزید را در آخرین مرحله و در کربلا، مطرح فرمودند. در این نوشتار، به بررسی ادعای مذاکره امام حسین با دشمن، پرداخته و با استناد به سیره و رفتار امام، خط بطلانی بر این گفتمان، کشیده خواهد شد.

آیا کربلا و عاشورای امام حسین، درس تعامل و مذاکره بود؟

 

واقعه کربلا و نهضت عظیم امام حسین، همواره در خطر تحریف دشمنان و نیز مدعیان دین مداری بوده است. از جمله این تحریفات، تغییر گفتمان "هیهات من الذلۀ" امام حسین به گفتمان "مذاکره و سازش" با دشمن می باشد، امری که چند صباحی است، ترویج می شود. و تنها مستمسک این گروه، صرف ملاقات و دیدار امام حسین و عمرسعد، می باشد که برخی تلاش داشته و دارند تا این دیدار را به عنوان یک مذاکره دوستانه و توافق جامع، معرفی نمایند.

 

مذاکره در کربلا و دیدگاه سروش محلاتی

 

این سخن و گفتمان که امام حسین(ع) حاضر به سازش و مذاکره شده بود، پیشتر، نیز مطرح و چنین بیان شده بود که: "درس کربلا، درس تعامل سازنده و مذاکره بود"[1]، اما ماجرا به اینجا نیز ختم نمی شود و مدافعان گفتمان مذاکره اخیرا، مدعی درخواست و پیشنهاد مذاکره امام حسین با یزید، نیز شدند. موضوعی که در طول تاریخ اسلام، بی سابقه است و هدف قیام امام حسین را لغو و چنین وانمود می کند که گویی امام بعد از سرباز زدن از بیعت با یزید، در میانه راه، به اشتباه خویش آگاه شده و از اینرو، موضوع مذاکره با یزید را در آخرین مرحله و در کربلا، مطرح فرمودند.

 

اخیرا و توسط آقای سروش محلاتی، در ایام محرم و عاشورای حسینی، با استناد به کتب تاریخی و نه سخن و سیره اهل بیت، ادعای مذاکره در کربلا، مجددا مطرح و سعی گردید، رنگ و لعاب علمی نیز به آن داده شود. حتی، ایشان پا را از این نیز فراتر گذاشته و مدعی تمایل و پیشنهاد مذاکره امام حسین با یزید، نیز شدند:

 

"... در دهه ‌های اخیر گویا علمای ما، خجالت می‌کشند، بگویند که امام حسین(ع) قصد مذاکره داشت ... امام حسین، می‌دانست، یزید انعطاف پذیر‌تر از عبیدالله است و راحت‌تر می‌تواند با او کنار بیاید ... این تحلیل که گفته می‌شود امام حسین (با عمرسعد)، ملاقات کردند نه مذاکره؛ و اخطار و موعظه اخلاقی دادند، شاهد تاریخی ندارد، بلکه شاهد عکس هم دارد." سپس وی در ادامه بیان خویش و ادعای طرح مساله مذاکره در کربلا، نتیجه می گیرد که امام حسین، قصد جنگ نداشته، بلکه قصد بازگشت را داشته است.[2]

 

ادعای سروش بر تقدم صلح با حکومت بر جنگ در سیره امام حسین

 

آقای سروش در گفتاری، چنین ادعا می کند که از دیدگاه امام حسین، صلح با حکومت بنی امیه بر جنگ، تقدم و اصالت داشته و امام حسین از ابتدا قصدی برای مبارزه و قیام علیه حکومت یزید را نداشته است:

 

"به هر حال به لحاظ سلوک اخلاقی، اول صلح است و بعد جنگ. در سیره اباعبدالله الحسین(ع) نیز همین نکته دیده می شود. امام حسین(ع) برای جنگیدن، حرکت نکرده بود. بله! حضرت برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت جد خود حرکت کرد."[3]

 

با این توصیف، همگان، نیک می دانند که زندگی امام حسین، تنها به کربلا، محدود نمی شود. بلکه زندگی و قیام امام حسین، از اواخر حکومت معاویه آغاز و در محرم 61 هجری، به اوج می رسد. بنابراین صرف استناد به ملاقات امام با عمرسعد در محرم، نمی توان نتیجه گرفت که امام، صلح و مذاکره را بر جنگ و قیام با حکومت یزید، اصالت بخشیده بودند. گویا آقای سروش، تنها به یک قطعه از سریال عظیم زندگی امام حسین، التفات داشته اند و از اینرو، دچار خطا در فهم، شده اند. البته، هرچند بخش دوم و پایانی گفتار آقای سروش، صحیح و مبتنی بر سخن امام حسین، می باشد، لکن، آیا ادعای صلح، با واقعیات تاریخی نیز منطبق است؟؛ خیر، زیرا، تاریخ چنین عنوان می دارد که امام حسین، مترصد مرگ معاویه و آغاز قیام علیه حاکمیت یزید، بوده است:

 

إنّي لَأَرجو أن يَكونَ رَأيُ أخي رَحِمَهُ اللّهُ فِي المُوادَعَةِ، ورَأيي في جِهادِ الظَّلَمَةِ رُشدا وسَدادا، فَالصَقوا بِالأَرضِ وأخفُوا الشَّخصَ، وَاكتُمُوا الهَوى، وَاحتَرِسوا مِنَ الأَظِنّاءِ ما دامَ ابنُ هِندٍ حَيّا.[4]

من اميد دارم كه رأى برادرم در صلح، و رأى من در جهاد با ستمگران، استوار باشد. پس، حركتى نكنيد، خود را پنهان و قصدتان را پوشيده بداريد و خود را از شكّ جاسوسان، مصمون نگه دارید تا اینکه معاویه، بمیرد.

 

حتی فراتر از این، امام حسین در گفتاری دیگر، و در اواخر حکومت معاویه که وی برای فرزند خویش، یزید در حال اخذ بیعت بود، جهاد با ظالمین و حکومت بنی امیه را رسما اعلام و افتخار خویش عنوان می فرمایند:

 

إنّي أرجو أن يُعطِيَ اللّهُ أخي عَلى نِيَّتِهِ في حُبِّهِ الكَفَّ، وأن يُعطِيَني عَلى نِيَّتي في حُبّي جِهادَ الظّالِمينَ.[5]

من اميد مى برم كه خداوند به برادرم براى نيّتِ دوست داشتن صلح، و به من براى نيّت دوست داشتن جهاد با ستمگران و ظالمین زمان خویش (حکومت بنی امیه)، پاداش دهد.

 

البته گمان نرود كه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام، با هم اختلاف نظر داشته اند؛ بلكه تصميم هر دو امام، بر اساس مقتضيات زمان بود. امام حسين عليه السلام در این سخن خویش، بر اين نكته پا مى فشرد كه تفاوت عملكرد ائمه، تابع شرايط مختلف در زمان هاى متفاوت می باشد.

 

و نیز امام حسین، بعد از مرگ معاویه و آغاز حکومت یزید نیز بر جنگ، پافشاری کردند، امام هنگام حضور در مکه و در مسیر حرکت به سمت عراق، درپاسخ ابن عباس، چنین می فرماید:

 

وقَد وَجَبَ عَلَيَّ المَسيرُ لِقِتالِ أعداءِ اللّهِ. فَبَكَى ابنُ عَبّاسٍ، وقالَ: واحُسَيناه.[6]

و بر من واجب است كه به جنگ دشمنان خدا بروم. پس ابن عبّاس گريست و گفت: واى از مصيبت حسين!

 

حال، با این توصیف، چگونه است که آقای سروش، ادعا می کنند که: "امام حسین(ع) برای جنگیدن، حرکت نکرده بود" در حالیکه خلاف این مطلب در تاریخ، گزارش شده است؟

 

حتی، امام بعد از مرگ معاویه و هنگام شروع اخذ بیعت اجباری برای حکومت یزید، صریحا حکومت اسلام را حق خاندان رسول الله می داند و بر "عدم بیعت با یزید تا ابد"، پافشاری می کند:

 

أنّي لا اُبايِعُ لَهُ أبَدا؛ لأَِنَّ الأَمرَ إنَّما كانَ لي مِن بَعدِ أخِي الحَسَنِ عليه السلام، فَصَنَعَ مُعاوِيَةُ ما صَنَعَ، وحَلَفَ لِأَخِي الحَسَنِ عليه السلام أنَّهُ لا يَجعَلُ الخِلافَةَ لِأَحَدٍ مِن بَعدِهِ مِن وُلدِهِ، وأن يَرُدَّها إلَيَّ إن كُنتُ حَيّا ، فَإِن كانَ مُعاوِيَةُ قَد خَرَجَ مِن دُنياهُ ولَم يَفِ لي ولا لأَِخِي الحَسَنِ عليه السلام بِما كانَ ضَمِنَ فَقَد وَاللّهِ أتانا ما لا قِوامَ لَنا بِهِ. اُنظُر ابا بَكرٍ أنّى اُبايِعُ لِيَزيدَ، ويَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ مُعلِنُ الفِسقِ، يَشرَبُ الخَمرَ ويَلعَبُ بِالكِلابِ وَالفُهودِ، ويُبغِضُ بَقِيَّةَ آلِ الرَّسولِ، لا وَاللّهِ لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا.[7]

هرگز با يزيد، بيعت نمى كنم؛ چرا كه حكومت، پس از برادرم حسن، حقّ من است. معاويه هر چه خواست كرد، با اين كه براى برادرم حسن، سوگند ياد كرده بود كه پس از خود، خلافت را به كسى از فرزندانش نسپارد و چنانچه من زنده بودم، به من باز گردانَد. حال اگر معاويه از دنيا رفته و به عهد خود با من و برادرم حسن، وفا نكرده، ـ به خدا سوگند ـ با ما كارى كرده كه ما را توان تحمّلش نيست. اى ابو بكر ! من با يزيد، كه فسق و فجورش آشكار است، شراب مى خورد، سگباز و بوزينه باز است و با خاندان پيامبر، دشمنى مى كند، بيعت كنم؟! به خدا سوگند ، هرگز بيعت نمى كنم.

 

حال چگونه است که امام با قطعیت می فرمایند: هرگز با یزید بیعت نمی کنم اما آقای سروش، با استناد به نامه دروغین عمرسعد، مدعی می شوند که امام درصدد این بود که با یزید نیز مذاکره کند؟

 

و اما استناد آقای سروش به بخشی از وصیت امام حسین به برادری خویش، محمد بن حنفیه، و به فراموش سپردن بخشی دیگر، شایسته مقام علمی ایشان نیست. وی در سخن خویش، به هدف قیام امام حسین اشاره، اما از ادامه حدیث و بازگو کردن سخن امام، چشم پوشی می کنند:

 

"بله! حضرت برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت جد خود حرکت کرد."[8]

 

وَ إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَ الصَّلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، اُريدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وَ أنهى عَنِ المُنكَر

 

لکن آقای سروش، بهتر است به ادامه جمله معروف امام حسین نیز توجه کنند که امام در ادامه می فرمایند:

 

وَ أسيرَ بِسيرَةِ جَدّى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، وَ سيرَةِ أبى عَلىِّ بنِ أبى طالِبٍ.[9]

و به سیره جدم حضرت محمد و سیره پدر خویش امام علی بن ابیطالب، رفتار نمایم.

 

حال سوالی که مطرح می شود و مدافعین گفتمان مذاکره باید بدان پاسخ دهند، اینکه: آیا با پذیرش فرض حامیان مذاکره امام حسین با دشمن و قبول شروط حاکمیت یزید، عمل به هدف امام حسین یعنی رفتار و عمل حکومت بر طبق سیره و سنت پیامبر و سیره امام علی، وجود داشت؟ آیا حکومت یزید، به این امر راضی می شد؟ آیا اصولا، عمل به سنت پیامبر و سیره امام علی، با پذیرش بیعت و مذاکره با یزید، سازگار بود؟ مضاف بر اینکه، اگر امام حسین، قصد مذاکره داشت، این ادعا، با ادامه سخن آقای سروش که همانا هدف امام، امر به معروف و خروج بر علیه حاکمیت یزید، بود، نیز منافات دارد.

 

بنابراین، با مجموع آنچه که ذکر شد، شالوده فکری آقای سروش، مبنی بر اراده امام حسین، برای صلح با حکومت بنی امیه و مذاکره با شخص فاسق و مشروب خواری چون یزید، فرو می ریزد و شاهدی تاریخی بر این امر، استوار نیست. و بر فرض محال، نیز اگر در کتب تاریخی، شواهدی نیز بر این مدعا یافت میشد، که چنین نیست، ساخته و پرداخته حاکمیت آن زمان و اقدامات عمرسعد، می باشد که نه تنها با "اهداف قیام امام حسین"، منافات دارد و در ادامه به تفصیل، ذکر خواهد شد، بلکه اصحاب امام، خلاف آن را نیز گزارش کرده اند و در تاریخ، نیز ثبت شده است.

 

ملاقات امام حسین و نامه عمرسعد به ابن زیاد مبنی بر پذیرش مذاکره امام حسین با یزید

شایعه دروغین پذیرش مذاکره امام حسین با یزید

 

در ملاقات امام حسین با عمرسعد، که گویا در شب عاشورا و در وسط دو لشکر، شکل گرفت، مواردی قابل ذکر است:

 

مقدمه اول: ملاقات امام حسین با عمرسعد، ملاقات خصوصی بود و کسی نیز نمی شنید و از محتوای گفتگو بین عمرسعد و امام حسین، آگاه نبود: فَانكَشَفنا عَنهُما بِحَيثُ لا نَسمَعُ أصواتَهُما ولا كَلامَهُما.

 

مقدمه دوم: اما با این حال، در زبان و افواه مردم، چنین شایع شد که امام در ملاقات با عمرسعد، درخواست مذاکره با یزید را نیز مطرح کرده است: تَحَدَّثَ النّاسُ فيما بَينَهُما ظَنّا يَظُنّونَهُ أنَّ حُسَينا عليه السلام قالَ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ: اُخرُج مَعي إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ.

 

مقدمه سوم: نقل شده است که امام حسين عليه السلام فرمود: اِختاروا مِنّي خِصالاً ثَلاثا : إمّا أن أرجِعَ إلَى المَكانِ الَّذي أقبَلتُ مِنهُ، وإمّا أن أضَعَ يَدي في يَدِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، فَيَرى فيما بَيني وبَينَهُ رَأيَهُ، وإمّا أن تُسَيِّروني إلى أيِّ ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمينَ شِئتُم، فَأَكونَ رَجُلاً مِن أهلِهِ، لي ما لَهُم، وعَلَيَّ ما عَلَيهِم .«يكى از سه پيشنهاد مرا بپذيريد: يا به همان جايى كه از آن جا آمده ام، باز گردم يا دستم را در دست يزيد بن معاويه بگذارم و ميان من و خود، حكم كند يا مرا به هر يك از مرزهاى مسلمانان كه مى خواهيد، بفرستيد و من هم مانند يكى از ساكنان همان جا مى شوم، با همان وظايف و حقوق».[10]

 

حال، سوالی مطرح میشود، چه کسانی، اقدام به پخش این شایعه دوم و اصرار برگنجاندن آن داشتند؟ آیا عمرسعد، خود چنین دروغی را منتشر کرده است؟ بعید به نظر می رسد، زیرا عمرسعد در نامه ارسالی خویش به ابن زیاد، به هیچ عنوان چنین پیشنهادی را به قول از امام مطرح نمی کند. پس آیا دستگاه و حاکمیت بنی امیه، نقش اصلی در گسترش این شایعه، ایفا کرد؟ چه شواهدی می توان بر آن، اقامه کرد؟

 

دقیقا، می توان سرنخ شایعه را در ادامه نقل کتاب تاریخ الطبری، جستجو و شناسایی کرد. زیرا، در نامه عمرسعد به ابن زیاد، چنین عنوان می شود:

 

تاريخ الطبري عن حسّان بن فائد بن بكير العبسيّ :أشهَدُ أنَّ كِتابَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ جاءَ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وأنَا عِندَهُ، فَإِذا فيهِ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، أمّا بَعدُ، فَإِنّي حَيثُ نَزَلتُ بِالحُسَينِ بَعَثتُ إلَيهِ رَسولي، فَسَأَلتُهُ عَمّا أقدَمَهُ، وماذا يَطلُبُ ويَسأَلُ، فَقالَ: كَتَبَ إلَيَّ أهلُ هذِهِ البِلادِ وأتَتني رُسُلُهُم، فَسَأَلونِيَ القُدومَ فَفَعَلتُ؛ فَأَمّا إذ كَرِهوني، فَبَدا لَهُم غَيرُ ما أتَتني بِهِ رُسُلُهُم، فَأَنَا مُنصَرِفٌ عَنهُم.[11]

تاريخ الطبرىـ به نقل از حسّان بن فائد بن بُكَير عَبَسى : گواهى مى دهم وقتى نامه عمر بن سعد به عبيد اللّه بن زياد رسيد، من آن جا بودم. در آن، نوشته بود : «به نام خداوند بخشنده مهربان. امّا بعد، هنگامى كه بر حسين عليه السلام فرود آمدم، پيكم را به سوى او فرستادم و از كار و مقصود و خواسته اش، جويا شدم. او گفت: اهالى اين سرزمين، به من نامه نوشته اند و فرستادگان آنها نزد من آمده، از من خواسته اند كه بيايم و من، آمده ام؛ امّا اكنون، اگر آمدن مرا خوش نمى دارند و از تصميمى كه فرستادگانشان برايم آورده بودند، منصرف شده اند، من نيز باز مى گردم».

 

همانطور که ملاحظه می کنید، هیچ سخنی از پذیرش بیعت با یزید توسط امام در نامه ارسالی عمرسعد به ابن زیاد، مشاهده نمی شود. بلکه، برعکس، این نماینده حکومت بنی امیه (ابن زیاد) است که در نامه خویش به عمرسعد، دستور میدهد که حتما باید در محتوای ملاقات های عمرسعد با امام حسین، گزینه پذیرش بیعت با یزید، نیز گنجانده شود:

 

فَلَمّا قُرِئَ الكِتابُ عَلَى ابنِ زِيادٍ قالَ: ... وكَتَبَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ: بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، أمّا بَعدُ ، فَقَد بَلَغَني كِتابُكَ، وفَهِمتُ ما ذَكَرتَ، فَاعرِض عَلَى الحُسَينِ أن يُبايِعَ لِيَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ هُوَ وجَميعُ أصحابِهِ، فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ رَأَينا رَأيَنا، وَالسَّلامُ.[12]

هنگامى كه نامه را براى ابن زياد خواندند، گفت : اكنون كه چنگال هايمان در او فرو رفته استاميد نجات دارد؛ ولى هيچ راه گريزى نيست. آن گاه عبيد اللّه بن زياد، به عمر بن سعد، نوشت : «به نام خداوند بخشنده مهربان . امّا بعد، نامه ات به من رسيد و آنچه را گفتى، فهميدم . به حسين، پيشنهاد بده كه خودش و همه يارانش با يزيد، بيعت كنند. چون چنين كرد، تصميم خود را مى گيريم . والسّلام»

 

حتی این موضوع به عنوان یک شایعه در بین مردم و نقل قول در افواه مردم، پخش می گردد تا فراگیر شود:

 

فَتَحَدَّثَ النّاسُ بِذلِكَ، وشاعَ فيهِم مِن غَيرِ أن يَكونوا سَمِعوا مِن ذلِكَ شَيئا ولا عَلِموهُ.[13]

مردم، اين نقل قول ها را مى گويند و ميان آنان، رواج و شایع يافته است، بدون آن كه چيزى از محتوای ملاقات بین امام و عمرسعد، را شنيده باشند و يا دانسته باشند.

 

بنابراین، آنجا که به دروغ و از قول امام، پیشنهاد می شود که: حاضرم دستم را در دست یزید بگذارم. در حالیکه هیچ سخنی از این موضوع، در نامه ارسالی عمرسعد برای ابن زیاد، مشاهده نگردید؛ ردپای حکومت یزید و ابن زیاد، مشاهده میشود و آنچه که این دیدگاه را تقویت می کند، ادعای مذاکره با یزید به عنوان یکی از مفاد ملاقات، در هر دو مورد، (در زبان و افواه مردم و هم در نامه ارسالی ابن زیاد به عمرسعد)، مشترک است و این ظن را تقویت می کند، که منشا شایعه، حاکمیت بنی امیه و شخص ابن زیاد، می باشد که قبل از آغاز جنگ، اقدام به شایعه پراکنی و سخن دروغ نموده اند. زیرا حاکمیت بنی امیه و ابن زیاد، به خوبی می دانند که از یک طرف عمرسعد، از ابتدا قصد جنگ با حسین بن علی را ندارد (فَقالَ لَهُ عُمَرُ: أيُّهَا الأَميرُ! إن أرَدتَ أن تُعفِيَني مِن قِتالِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ فَافعَ) و به دلیل حب دنیا و حکومت ری، به اجبار و تهدید به مرگ (ان لم تقاتل القوم، ان یضرب عنقک) به جنگ فرزند پیامبر آمده است و از طرفی، امام حسین نیز به دفعات و متعدد، عدم بیعت با یزید را به عنوان خط قرمز خویش، معرفی کرده است (أنّي لا اُبايِعُ لَهُ أبَدا / مِثلى لا يُبايِعُ لِمِثلِهِ / الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبى سُفيانَ و ...).

 

شاهد بر تقویت این دیدگاه و جنگ روانی و شایعه حکومت قبل از آغاز جنگ بین لشکر عمرسعد و اصحاب امام حسین، سخن طلایی "عقبۀ بن سمعان" می باشد که شاه کلید اصلی ختم غائله پذیرش بیعت امام با یزید می باشد که نقشه دشمن را حداقل برای آینده و برای ثبت در تاریخ، برملا و رسوا ساخت:

 

عَن عُقبَةَ بنِ سِمعانَ قالَ : صَحِبتُ حُسَينا، فَخَرَجتُ مَعَهُ مِنَ المَدينَةِ إلى مَكَّةَ، ومِن مَكَّةَ إلَى العِراقِ، ولَم اُفارِقهُ حَتّى قُتِلَ، ولَيسَ مِن مُخاطَبَتِهِ النّاسَ كَلِمَةٌ بِالمَدينَةِ ، ولا بِمَكَّةَ، ولا فِي الطَّريقِ، ولا بِالعِراقِ، ولا في عَسكَرٍ إلى يَومِ مَقتَلِهِ إلّا وقَد سَمِعتُها. ألا وَاللّهِ، ما أعطاهُم ما يَتَذاكَرُ النّاسُ وما يَزعُمونَ؛ مِن أن يَضَعَ يَدَهُ في يَدِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، ولا أن يُسَيِّروهُ إلى ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمينَ، ولكِنَّهُ قالَ : دَعوني فَلَأَذهَبُ في هذِهِ الأَرضِ العَريضَةِ حَتّى نَنظُرَ ما يَصيرُ أمرُ النّاسِ.[14]

عُقبَة بن سَمْعان نقل كرد كه: همراه حسين عليه السلام بودم و با او از مدينه به مكّه، و از مكّه به عراق آمدم و تا هنگام شهادتش از او جدا نشدم و كلمه اى با مردم، چه در مدينه، چه در مكّه، چه در راه، چه در عراق و چه در ميان لشكر تا روز شهادتش، سخن نگفت، جز آن كه من، آن را شنيدم. بدانيد كه ـ به خدا سوگند ـ ، حسين عليه السلام، آنچه را كه مردم مى گويند و مى پندارند، به آنان، واگذار نكرد. حسین، نه گفت كه [مى خواهد] دست در دست يزيد بن معاويه بگذارد، و نه خواست كه او را به مرزى از مرزهاى مسلمانان بفرستند؛ بلكه فرمود: «مرا وا بگذاريد كه در اين زمين پهناور بروم تا ببينم كه كار مردم ، به كجا مى انجامد».

 

مولف کتاب تذکرۀ الخواص از علمای اهل سنت، نیز مضمون همین مطلب را تایید می کند.[15]

 

از اینرو، آنچه که به نقل از مجاهد بن سعید و صقعب بن زهیر در کتاب تاریخ طبری، نقل شده است[16]، برخلاف نقل طبری از ابی مخنف می باشد و همگان می دانند که نقل ابی مخنف، از اعتبار بیشتری نسبت به دیگران، برخوردار است. و همین نقل طبری از ابومخنف در کتب شیعی همچون کتاب المناقب ابن شهر آشوب[17] نیز منعکس شده است.

 

اما در کتاب الارشاد شیخ مفید، محتوای نامه ابن زیاد به عمرسعد، مطابق نقل از مجاهد بن سعید و صقعب بن زهیر در کتاب تاریخ طبری، می باشد که پیشنهاد مذاکره امام حسین با یزید، نیز در آن گنجانده شده است.[18]

 

از اینرو، دو دیدگاه مطرح می شود: دیدگاه اول، که مطابق نقل ابی مخنف در کتاب طبری و کتاب دلائل الامامۀ میباشد و در آن هیچ خبری از سخن امام مبنی بر پذیرش مذاکره با یزید، مشاهده نمی شود؛ و دیدگاه دوم مطابق نقل مجاهد و صقعب در کتاب طبری و کتاب الارشاد شیخ مفید است که به تمایل امام به مذاکره با یزید، اشاره شده است؛ لکن در ابتدای امر و موقتا و به دلیل تعارض اقوال، هر دو دیدگاه، تساقط کرده و به سخنان امام حسین بعد از ملاقات و گفتگو با عمرسعد، مراجعه می شود؛ زیرا بیان امام حسین حجت شرعی می باشد و نه نامه ابن زیاد و عمرسعد. آنگاه یکی از این دو دیدگاه که مطابق با سیره و سخن امام حسین، می باشد، به عنوان رای نهایی و قول صحیح، انتخاب می شود.

 

امام حسین، در سخنرانی اول روز عاشورا و بعد از گفتگو با عمرسعد، چنین بیان می دارد:

 

لا وَاللّهِ! لا اُعطيكُم بِيَدى إعطاءَ الذَّليلِ، وَ لا أفِرُّ فِرارَ العَبيدِ.[19]

نه، به خدا سوگند! من دست ذلّت به شما نمى دهم و همانند بردگان، نمى گريزم.

 

و امام حسین در سخنرانى دوم خود در روز عاشورا، نیز فرمودند:

 

ألا وَ إنَّ الدَّعِىَّ ابنَ الدَّعِىِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثْنَتَين: بَينَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، وَ هَيهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ! يِأبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ وَ رَسولُهُ وَ المُؤمِنونَ، وَ حُجورٌ طابَت، وَ حُجورٌ طَهُرَتْ، وَ أُنوفٌ حَمِيَّةٌ، وَ نُفوسٌ أبِيَّةٌ، مِن أنْ تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ.[20]

بدانيد كه بى نَسَبِ پسر بى نَسَب، مرا ميان دو چيز، مخيّر كرده است: شمشير و جنگ و [تن دادن به] ذلت خوارى؛ و خوارى، از ما دور است! خدا و پيامبرش و مؤمنان و دامن هاى پاك و پاكيزه و دل هاى غيرتمند و جان هاى بزرگْ منش، اين را بر نمى تابند كه فرمانبَرى از فرومايگان، بر مرگ شرافتمندانه، ترجيح داده شود.

 

گویی امام حسین، بعد از گفتگو و ملاقات با عمرسعد، چنین متوجه شده اند و به گونه ای صحبت می‏فرمایند که دو راه پیش روی ایشان، قرار داده شده است: پذیرش شروط ذلت بار حکومت یزید و یا جنگ و شهادت و هیهات من الذلۀ؛ این سخنان و احادیث فوق، به روشنی ادعای ابن زیاد و ادعای احتمالی عمرسعد در نامه به ابن زیاد مبنی بر پذیرش بیعت با یزید را کاملا زیر سوال می برد. حال، آقای سروش، باید پاسخ دهند که چگونه برای اثبات ادعای واهی خویش، به سخن و نامه عمرسعد در کتب تاریخی استناد جسته و سخن صریح امام حسین در احادیث فوق را نادیده می گیرند؟ و آیا برای وی، سخنان امام حسین بعد از گفتگو با عمرسعد، حجت است یا ادعا و نامه عمرسعد به ابن زیاد؟

 

بنابراین با انضمام سخن امام حسین و مقایسه بین دو دیدگاه، متوجه می شویم که دیدگاه اول یعنی وجود شایعه در بین مردم، صحیح و با سیره و سخن امام، نیز مطابقت دارد؛ حتی در نقلی دیگر و در کتاب مقتل الحسین خوارزمی از علمای اهل سنت، به صراحت به نصیحت و اندرز امام حسین به عمرسعد، اشاره و امام به وی پیشنهاد می دهد که به ایشان بپیوندد و لشکر یزید را رها کند:

 

فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِابنِ سَعدٍ : وَيحَكَ ! أما تَتَّقِي اللّهَ الَّذي إلَيهِ مَعادُكَ ؟ أتُقاتِلُني وأنَا ابنُ مَن عَلِمتَ يا هذا؟ ذَر هؤُلاءِ القَومَ وكُن مَعي.[21]

امام حسين به ابن سعد گفت : «واى بر تو! آيا از خدايى كه بازگشتت به سوى اوست، پروا نمى كنى؟ اى مرد! آيا با من مى جنگى، در حالى كه مى دانى من، فرزند چه كسى هستم؟ اين قوم را وا گذار و با من باش.

 

بنابراین، از مجموع آنچه ذکر شد، خط بطلانی بر ادعای تمایل مذاکره امام با یزید، که اخیرا و توسط آقای سروش محلاتی، مطرح گردیده و مبنی بر این است که، "امام حسین، می‌دانست، یزید انعطاف پذیر‌تر از عبیدالله است و راحت‌تر می‌تواند با او کنار بیاید"، کشیده می شود. و امید است، این شخصیت علمی، قدر خویش را دانسته و همواره در مدار سخنان اهل بیت، مشی فرمایند. البته، گویا آقای سروش محلاتی، در جایی دیگر، متوجه اشتباه خویش گردیده و گفتار قبلی خویش را تصحیح و به باور غلط خویش، با دیده شک و تردید، نگریسته اند:

 

"البته برخی از اصحاب حضرت، این نکته را تکذیب کردند که حضرت فرموده باشند من حاضرم به شام بروم و با یزید بن معاویه مصالحه کنند. بخصوص این مورد از نظر تاریخی مورد تردید است."[22]

 

شخصیت شناسی عمر سعد

 

 و اما هرچند توضیحات فوق، بنظر می رسد کافی باشد اما برای پی بردن به دروغ دستگاه بنی امیه مبنی بر پذیرش امام حسین برای مذاکره با یزید، و نیز سعی و تلاش امام برای هدایت عمرسعد، ناگزیر باید ابتدا به معرفی شخصیت عمرسعد، اشاره ای گذارا، شود:

 

عمرسعد از آینده خبر داشت

 

عمرسعد، از مدت ها پیش و توسط امام علی از آینده خویش آگاه بود:

 

قالَ عَلِيٌّ عليه السلام لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ: كَيفَ أنتَ إذا قُمتَ مَقاما تُخَيَّرُ فيهِ بَينَ الجَنَّةِ وَالنّارِ، فَتَختارُ النّارَ؟[23]

على عليه السلام به عمر بن سعد فرمود: تو در چه حالى هستى، هنگامى كه در دوراهىِ بر گُزيدن بهشت يا دوزخ، قرار مى گيرى و دوزخ را بر مى گزينى؟

 

بنابراین، وی از ابتدا شقی نبوده بلکه در زمره خواص دنیازده بوده و از اینرو، امام سعی و تلاش کرد که با وی اتمام حجت کند اما عمرسعد با اختیار خویش، جهنم را برگزید؛ شاهد بر این امر، امتناع اولیه وی از پذیرش جنگ با امام حسین، بوده است ولی وقتی به اصرار ابن زیاد، مواجه شد، مهلت خواست و آنگاه بین امارت ری و جنگ با حسین، محبت دنیا و حکومت ری را برگزید:

 

جَمَعَ [ابنُ زِيادٍ] أصحابَهُ  وقالَ: أيُّهَا النّاسُ! مَن مِنكُم تَوَلّى قِتالَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ وَلِيَ وِلايَةَ أيِّ بَلَدٍ شاءَ؟ فَلَم يُجِبهُ أحَدٌ بِشَيءٍ. قالَ: فَالتَفَتَ إلى عُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ، وقَد كانَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ قَبلَ ذلِكَ بِأَيّامٍ قَد عَقَدَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ عَقدا ووَلّاهُ الرَّيَّ ودَستَبى، وأمَرَهُ بِحَربِ الدَّيلَمِ، فَأَرادَ أن يَخرُجَ إلَيها، فَلَمّا كانَ ذلِكَ اليَومُ أقبَلَ عَلَيهِ ابنُ زِيادٍ، فَقالَ: اُريدُ أن تَخرُجَ إلى قِتالِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ، فَإِذا نَحنُ فَرَغنا مِن شُغُلِهِ سِرتَ إلى عَمَلِكَ إن شاءَ اللّهُ. فَقالَ لَهُ عُمَرُ: أيُّهَا الأَميرُ! إن أرَدتَ أن تُعفِيَني مِن قِتالِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ فَافعَ ! فَقال: قَد أعفَيتُك، فَاردُد إلَينا عَهدَنَا الَّذي كَتَبناهُ لَكَ، وَاجلِس في مَنزِلِكَ نَبعَثُ غَيرَكَ. فَقالَ لَهُ عُمَرُ: أمهِلنِي اليَومَ حَتّى أنظُرَ في أمري. قالَ: قَد أمهَلتُكَ.[24]

ابن زياد، يارانش را گِرد آورد و گفت: اى مردم! چه كسى جنگيدن با حسين بن على عليه السلام را به عهده مى گيرد و من هم فرماندارىِ هر جايى را كه بخواهد ، به او بدهم؟ هيچ كس به او پاسخى نداد. ابن زياد ، به عمر بن سعد بن ابى وقّاص ، توجّه كرد كه چند روز پيش، فرمان حكومت رى و دَستَبى را برايش صادر كرده و فرمان جنگ با ديلم را به او داده بود و قصد راه افتادن به سوى آن جا را داشت . چون چنين شد ، به او رو كرد و گفت: مى خواهم كه به سوى جنگ با حسين بن على عليه السلام بروى ، و چون ما از گرفتارىِ او آسوده شديم، به سوى فرماندارى خود مى روى ، إن شاء اللّه ! عمر به او گفت: اى امير ! اگر مى توانى كه مرا از جنگ با حسين بن على عليه السلام معاف دارى، معاف دار! ابن زياد گفت: تو را معاف داشتم. فرمانى را كه [براى حكومت] برايت نوشته بوديم ، به ما باز گردان و در خانه ات بنشين تا كسى جز تو را روانه كنيم ! عمر به او گفت: پس امروز را به من، مهلت بده تا در كارم بينديشم. ابن زياد گفت : به تو مهلت مى دهم.

 

سرانجام وی با چهار هزار نفر به سمت کربلا حرکت کرد و فردای روز رسیدن امام به کربلا (یعنی سوم محرم)، وی نیز به آنجا رسید.[25] تا اینکه در روز ششم محرم، با ملحق شدن لشکر اعزامی شمر و دیگر افراد به کربلا، مجموع تعداد لشکر یزید به بیش از بیست هزارنفر رسید.[26]

 

هرچند عمرسعد، در کربلا و هنگام اولین رویارویی با امام، بر حقانیت امام حسین و جهنمی بودن قاتل وی، تاکید میکند، لکن در نهایت حب دنیا، مانع از پذیرش سخن و کلام امام می شود:

 

إنّي ـ وَاللّهِ ـ أعلَمُهُ يا بُرَيرُ عِلما يَقينا ، أنَّ كُلَّ مَن قاتَلَهُم وغَصَبَهُم عَلى حُقوقِهِم فِي النّارِ لا مَحالَةَ ، ولكِن وَيحَكَ يا بُرَيرُ ! أتُشيرُ عَلَيَّ أن أترُكَ وِلايَةَ الرَّيِّ فَتَصيرَ لِغَيري ؟ ما أجِدُ نَفسي تُجيبُني إلى ذلِكَ أبَدا.[27]

به خدا سوگند، من ، اين را به يقين مى دانم كه هر كس با آنان بستيزد و حقّشان را غصب كند، ناگزير ، در دوزخ خواهد بود ؛ امّا واى بر تو ، اى بُرَير! آيا نظرت اين است كه فرماندارى رى را رها كنم تا به كسى جز من برسد ؟ ! در خود نمى بينم كه بتوانم از اين مُلك ری، در گذرم .

 

با همه این توصیفات، بعد از این نیز، عمر بن سعد همچنان به دنبال این بود که کار وى با حضرت سیدالشهداء به جنگ و خونریزى نکشد، بنابراین، وی نماینده‌اى را به سوى امام فرستاد و نماینده ابن سعد از امام میپرسد: چرا به این سرزمین آمده‌اى؟ و حضرت سیدالشهداء نیز در نهایت احترام به فرستاده پاسخ می دهند:

 

کَتَبَ اِلَىَّ اَهْلُ مِصْرِکُمْ هذا اَنْ اَقْدِمَ، فَاَمّا اِذْ کَرِهُونِی فَاَنَا اَنْصَرِفُ عَنْهُمْ.

مردمان شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده‌اند و اگر از آمدن من ناخشنودند بازخواهم گشت!

 

عمرسعد از پاسخ امام حسین، خوشحال می شود و می گوید:

 

إنّي لَأَرجو أن يُعافِيَنِي اللّهُ مِن حَربِهِ وقِتالِهِ [28].

امیدوارم خداوند مرا از جنگ با حسین نجات بدهد.

 

این چندمین مرحله ای است که عمرسعد از عدم جنگ با امام حسین، خشنود است، لکن این خوشحال چند روزی بیشتر، تداوم نمی یابد.

 

آغاز اندرز و نصیحت عمر سعد

 

بعد از این امام حسین، در شب عاشورا و در میان دو لشکر، عمر بن سعد را احضار می کنند. متن گفت‌وگوهاى امام و عمر بن سعد، هم دلالت مى‌کند که امام در مقام انذار، روشنگرى و اتمام حجت با ابن سعد گفت‌وگو کردند؛ کلام امام حسین، خطاب به عمرسعد با واژه «ویلک» آغاز میشود: «وَیلَکَ یابْنَ سَعْد اَما تَتَّقِی‌الله الَّذِی اِلَیهِ مَعادُکَ؟ اَتُقاتِلُنِی وَ اَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ؟ ذَرْ هوُلاءِ الْقَوْمَ وَ کُنْ مَعی، فَاِنَّهُ اَقْرَبُ لَکَ اِلَى‌الله تَعالى؛ واى بر تو اى پسر سعد! آیا از خدایى که بازگشت تو به سوى اوست، نمى‌ترسى؟ آیا با من وارد جنگ مى‌شوى در حالى که مى‌دانى من فرزند چه کسى هستم. این جماعت را رها کن که اگر با ما باشى به خدا نزدیک شده‌اى».خود ابن سعد هم انگیزه امام را مى‌شناخت و عبارت‌هاى ایشان را درک مى‌کرد ولى بین حب دنیا و آخرت گرفتار شده بود، لذا پاسخ داد: خانه ام را ویران می کنند؟! امام فرمود: «اَنَا اَبْنیها لَکَ؛من بهتر از آن را براى تو مى‌سازم». ابن سعد در حالی که درمانده بود گفت اموالم را مصادره مى‌کنند. امام کریمانه فرمودند: «اَنَا اُخْلِفُ عَلَیکَ خَیراً مِنْها مِنْ مالِی بِالْحِجاز» من از اموال خودم در حجاز، با بهتر از آنها براى تو جبران مى‌کنم». ابن سعد گفت: نگران خانواده‌ام هستم، سلامت آنها به مخاطره خواهد افتاد. امام فرمودند من سلامتی انها را تضمین می کنم. لکن امام دانستند در پایان امیدى به هدایت عمر سعد نیست لذا با نگاهى تاسف‌آمیز و عبارتى تکان‌دهنده فرمود: مالَکَ، ذَبَحَکَ‌الله عَلى فِراشِکَ عاجِلا، وَ لا غَفَرَ لَکَ یوْمَ حَشْرِکَ، چه بلایى سر تو آمده است، خدا جانت را در بستر بگیرد و آمرزش او مشمول حال تو نشود. «فَوَاللّهِ اِنِّی لاَرْجُوا اَلاّ تَاْکُلَ مِنْ بُرِّ الْعِراقِ اِلاّ یسیراً؛ به خدا سوگند! من امید دارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزى، نخورى».[29]

 

در واقع، خیرخواهی و اتمام حجت امام حسین با عمرسعد در کربلا، همچون خیرخواهی و اتمام حجت امام علی برای زیبر در جنگ جمل، بود و اگر هدف مذاکره بود، پس چرا امام حسین در پایان، عمرسعد را نفرین نمود؟ بنابراین، قصد امام حسین از مذاکره با عمر سعد برای رسیدن به یک تفاهم و تعامل نبوده، بلکه برای اتمام حجت و هدایت بوده است که در نهایت، عمرسعد، نیز نپذیرفت و امام حسین نیز او را نفرین کرد.

 

بنابر آنچه که در بخش ملاقات امام حسین و عمرسعد، به تفصیل بیان کردید، دیدگاه صحیح و قرائت رسمی شیعه از گفتگوی امام حسین، همین جملات فوق است، لکن قرائت رسمی روحانیون درباری و جیره خوار حکومت بنی امیه، گزارش های دیگری را نیز بدان افزوده اند که متاسفانه در برخی از کتب شیعی نیز سرایت کرده و شگفت آنکه، با اینکه راوی و ناقل این گفتمان، نیز عمرسعد، فرمانده لشکر یزید، می باشد اما با این حال، توسط برخی از شیعیان نیز، به این قرائت برای تقویت گفتمان سیاسی خویش، استناد جسته می شود. لکن همانگونه که بیان شد، علاوه بر مخالفت آن با سخن و سیره امام حسین، حتی برخی از مورخین اهل سنت، نیز بر نادرستی آن، تاکید کرده اند:

 

قَد وَقَعَ في بَعضِ النُّسَخِ ، أنَّ الحُسَينَ عليه السلام قالَ لِعُمَرَ بنِ سَعدٍ : دَعوني أمضي إلَى المَدينَةِ أو إلى‏ يَزيدَ، فَأَضَعُ يَدي في يَدِهِ، ولا يَصِحُّ ذلِكَ عَنهُ، فَإِنَّ عُقبَةَ بنَ سِمعانَ قالَ : صَحِبتُ الحُسَينَ عليه السلام مِنَ المَدينَةِ إلَى العِراقِ، ولَم أزَل مَعَهُ إلى‏ أن قُتِلَ، وَاللَّهِ، ما سَمِعتُهُ قالَ ذلِكَ.[30]

 

تذكرة الخواصّ : در برخى نسخه‏ها آمده است كه حسين عليه السلام به عمر بن سعد فرمود : «يا بگذاريد كه به مدينه باز گردم، يا نزد يزيد بروم و دست در دستش بگذارم» . اين، سخن درستى نيست؛ زيرا عُقبَة بن سَمْعان ، گفته است : من از مدينه تا عراق، همراه حسين عليه السلام بودم و همواره تا هنگام شهادتش، او را همراهى كردم؛ امّا - به خدا سوگند - ، اين سخن را از او نشنيدم.

 

عمرسعد در رقابت با شمر زمان خویش

 

روز نهم محرم ـ روز تاسوعا ـ شمر بن ذی الجوشن همراه چهار هزار نفر به سرزمین کربلا وارد شد.[31] او حامل نامه‌ای از سوی عبیدالله بن زیاد خطاب به عمر بن سعد بود، در این نامه، ابن زیاد از ابن سعد خواسته بود یا امام حسین(ع) را مجبور به پذیرش بیعت کند و یا با او بجنگد، عبیدالله همچنین در این نامه عمر بن سعد را تهدید کرد که اگر از فرمان او سرباز زند از لشکر کناره بگیرد و مسئولیت آن را به شمر بن ذی الجوشن واگذار می‌کند و حتی عمرسعد، تهدید به مرگ شد[32]، از اینرو، ابن سعد با خواندن نامه، به شمر گفت: «فرماندهی لشکر را به تو واگذار نخواهم کرد، من در تو شایستگی این کار را نمی‌بینم پس خود این کار را به پایان خواهم رساند، تو فرمانده پیاده‌ نظام لشکر باش.[33] و به همین دلیل عمرسعد، روز عاشورا گفت: شاهد باشید اولین تیر به سمت امام حسین (ع) را من پرتاب کردم.

 

پایان عمرسعد و عبرت سازش امروز

 

امام حسین، گرچه می دانستند در کربلا شهید می شوند ولی برای اتمام حجت و عبرت در تاریخ، با عمرسعد ملاقات کردند و به وی، پیشنهاداتی داشتند کردند ولی عمرسعد به دلیل رقابت با شمر و نامه ابن زیاد، اصرار داشت که حضرت با یزید بیعت کنند اما حضرت نپذیرفتند و شهادت را بر بیعت با یزید مقدم کردند. بنابراین، نه تنها مذاکره و بیعت با دشمن در قاموس زندگی سراسر افتخار سالار شهیدان امام حسین، نمی گنجد، بلکه اگر تنها شخصی در کربلا، قائل به مذاکره بود، شخص عمر سعد بود و بس. وی گمان میکرد، با نوشتن نامه و همراهی با شایعه دستگاه بنی امیه از محتوای ملاقات خویش با امام حسین، می تواند عبیدالله بن زیاد را فریب دهد و یا این احتمال که وی متوهم بود که می تواند با نسبت دادن دروغ بزرگی به نام "بیعت حسین با یزید" از زبان امام، هم به حکومت ری برسد و هم دست وی به خون فرزند رسول خدا، آغشته نشود. اما افسوس که وی بین دنیا و آخرت، مخیر شده بود. و به هیچکدام نیز نرسید.

 

به دیگر سخن، عمرسعد تنها کسی بود که در واقعه کربلا هم تمایل داشت حسین را به بیعت با حکومت فاسق یزید راضی‌ کند و هم عبیدالله بن زیاد را به نریختن خون فرزند رسول، هم اماراتِ و حکومت ری را می‌خواهد، هم احترام فرزند پیامبر را، هم دنیا را می‌خواهد و هم آخرت؛ و دست آخر او تنها کسی است که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواست، نمی‌‌رسد.

 

بزرگنمایی ملاقات و فرار از پاسخگویی به اهداف قیام امام حسین

 

وانگهی به گفته آقای سروش، اگر امام حسین، برای اصلاح امت جد خود و امر به معروف، حرکت کرده بود، آیا این امر، تنها و فقط با مذاکره حاصل می شد یا قیام؟ اگر چنین است، پس چرا امام در منزلگاه های مختلف همچون مدینه و مکه، و قبل از کربلا، چنین اقدامی نفرمودند بلکه امان نامه و پیشنهادهای افراد سرشناس و خواص همچون ابن عباس، ابن زبیر و ابن عمر، مبنی بر بیعت با یزید را رد کردند؟ با نگاهی به ادوار و مراحل زندگی امام حسین، در می یابیم که: امام حسین، در مدينه، از بيعت با یزید امتناع کرد، آن گاه به سوى مكّه رو آورد و به حرم امن الهی و بيت اللّه الحرام، پناه بُرد. سپس افراد معتبرى متوجّه ايشان شدند و دور وی حلقه زدند و به سخنان پسر پيامبر كه از سيره جدّش براى آنان سخن مى گفت، گوش فرا مى دادند. امام، انحراف خليفه را از اين سيره، بازگو مى كرد. سپس به شهرها، نامه نوشت و امّت اسلام را به قيام مسلّحانه در برابر خليفه و تغيير وضعيت شان، فرا خواند. بعد از نامه های فراوان، تكليف امام، اجابتِ دعوت مردم و به قصد امر به معروف و اصلاح امت محمد، بود. البته امام از ابتدا، سرانجامِ كار و شهادت خویش را مى دانست:

 

عن عبد اللّه بن عبّاس: لَقيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ يَخرُجُ إلَى العِراقِ، فَقُلتُ لَهُ: يَا بنَ رَسولِ اللّهِ، لا تَخرُج، قالَ: فَقالَ لي: يَا بنَ عَبّاسٍ، أما عَلِمتَ أنّ مَنِيَّتي مِن هُناكَ، وأنَّ مَصارِعَ أصحابي هُناكَ؟[34]

ابن عباس، چنین نقل می کند که حسين بن على عليه السلام را هنگامى كه به سوى عراق مى رفت، ديدم. گفتم: اى پسر پيامبر خدا ! نرو. به من فرمود : اى ابن عبّاس! مگر نمى دانى كه مرگ من، در آن جاست؟ و قتلگاه ياران من، نیز آن جاست؟

 

در کتاب کامل الزیارات، نیز از نامه امام به بنی هاشم و خبر وی از آینده و شهادت خویش، نقل شده است:

 

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ومَن قِبَلَهُ مِن بَني هاشِمٍ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّ مَن لَحِقَ بِيَ استُشهِدَ، ومَن لَم يَلحَق بي لَم يُدرِكِ الفَتحَ، وَالسَّلامُ[35].

به نام خداى بخشنده مهربان. از حسين بن على، به محمّد بن على و خويشاوندان او از بنى هاشم. امّا بعد، همانا هر كس به من بپيوندد، شهيد مى شود و هر كس به من نپيوندد، فتح نخواهد يافت. و السّلام.

 

حتی امام، در منزل گاه های مختلف، شهادت خویش را به شهادت يحيى بن زكريّا، تشبيه مى كرد:

 

عن عليّ بن الحسين [زين العابدين] عليه السلام: خَرَجنا مَعَ الحُسَينِ عليه السلام، فَما نَزَلَ مَنزِلاً ولَا ارتَحَلَ مِنهُ، إلّا ذَكَرَ يَحيَى بنَ زَكَرِيّا عليه السلام وقَتلَهُ. وقالَ يَوما: ومِن هَوانِ الدُّنيا عَلَى اللّهِ، أنَّ رَأسَ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا عليه السلام اُهدِيَ إلى بَغِيٍّ مِن بَغايا بَني إسرائيلَ.[36]

از امام زين العابدين عليه السلام ـ: با حسين عليه السلام حركت كرديم. ايشان در هيچ منزلى فرود نيامد و از آن جا بر نخاست، جز آن كه از يحيى بن زكريّا عليه السلام و شهادت او، ياد كرد. روزى فرمود : «از پستىِ دنيا در نزد خدا، اين كه سر يحيى بن زكريّا به بدكاره اى از بدكارگان بنى اسرائيل ، هديه شد».

 

و حق هم همين بود؛ چرا كه هر يك از آن دو، در برابر طغيان و فساد طاغوت زمان خود ايستادند و پايدارى كردند تا كشته شدند و سرشان به نزد طاغوت، بُرده شد. اين كار را يحيى عليه السلام به تنهايى انجام داد و حسين عليه السلام با ياران و پيروان و خانواده اش.

 

علاوه بر این، "شئون امامت"، نيز اعمال و رفتارى را كه امام حسين عليه السلام در پيش گرفته بود، چنین اقتضا مى‏کرد. به عبارت دیگر، امام حسين عليه السلام، براى تبيين دين و حفظ آن از نابودى و تحريف، اجراى دين و الگو بودن، حائز مقام امامت شده بود و اين شئون، مى بايست بر تمام رفتار و گفتار و انديشه هاى ايشان سايه مى افكند، و اصولا چگونه حادثه اى به اين بزرگى را مى توان جدا از اهداف قیام امام حسین، تحليل كرد؟

 

اهداف قیام امام حسین

 

در تشریح اهداف قیام امام حسین، به اجمال می توان بیان داشت که: امام حسين عليه السلام از شهادت خويش آگاه بود، ولى شهادت را مقصد مى دانست، و نه مقصود (هدف)؛ توضیح اینکه: امام حسين عليه السلام، در سخنان، خطابه ها و نامه هاى خود، اهدافى را به صراحت بيان مى دارد. برخى از اين اهداف، در مرحله امتناع از بيعت با يزيد، بازگو مى‏شود و برخى، در مرحله حركت از مدينه به سمت مكّه و برخى، در مرحله حركت از مكّه به سوى كوفه.

 

در بخش نخست از اهداف قیام، امام حسين عليه السلام، فسق يزيد و حق خود براى حكومت را مطرح مى كند:

 

أنّي لا اُبايِعُ لَهُ أبَدا؛ لأَِنَّ الأَمرَ إنَّما كانَ لي مِن بَعدِ أخِي الحَسَنِ عليه السلام، فَصَنَعَ مُعاوِيَةُ ما صَنَعَ، وحَلَفَ لِأَخِي الحَسَنِ عليه السلام أنَّهُ لا يَجعَلُ الخِلافَةَ لِأَحَدٍ مِن بَعدِهِ مِن وُلدِهِ، وأن يَرُدَّها إلَيَّ إن كُنتُ حَيّا ، فَإِن كانَ مُعاوِيَةُ قَد خَرَجَ مِن دُنياهُ ولَم يَفِ لي ولا لأَِخِي الحَسَنِ عليه السلام بِما كانَ ضَمِنَ فَقَد وَاللّهِ أتانا ما لا قِوامَ لَنا بِهِ. اُنظُر ابا بَكرٍ أنّى اُبايِعُ لِيَزيدَ، ويَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ مُعلِنُ الفِسقِ، يَشرَبُ الخَمرَ ويَلعَبُ بِالكِلابِ وَالفُهودِ، ويُبغِضُ بَقِيَّةَ آلِ الرَّسولِ، لا وَاللّهِ لا يَكونُ ذلِكَ أبَدا.[37]

هرگز با يزيد، بيعت نمى كنم؛ چرا كه حكومت، پس از برادرم حسن، حقّ من است. معاويه هر چه خواست كرد، با اين كه براى برادرم حسن، سوگند ياد كرده بود كه پس از خود، خلافت را به كسى از فرزندانش نسپارد و چنانچه من زنده بودم، به من باز گردانَد. حال اگر معاويه از دنيا رفته و به عهد خود با من و برادرم حسن، وفا نكرده، ـ به خدا سوگند ـ با ما كارى كرده كه ما را توان تحمّلش نيست. اى ابو بكر ! من با يزيد، كه فسق و فجورش آشكار است، شراب مى خورد، سگباز و بوزينه باز است و با خاندان پيامبر، دشمنى مى كند، بيعت كنم؟! به خدا سوگند ، هرگز بيعت نمى كنم.

 

حال چگونه است که امام با قطعیت می فرمانید: هرگز با یزید بیعت نمی کنم اما آقای سروش، با استناد به نامه دروغین عمرسعد، مدعی می شوند که امام درصدد این بود که با یزید نیز مذاکره کند؟ از اینرو، ادعای موهوم دیگر آقای سروش مبنی بر اینکه: "امام حسین، می‌دانست، یزید انعطاف پذیر‌تر از عبیدالله است و راحت‌تر می‌تواند با او کنار بیاید"، از اساس فرو می ریزد؛ چراکه امام به هچ عنوان، قصد بیعت و سازش با یزید را قبول نکرد.

 

و نیز آنجا که امام عليه السلام، خطاب به ولید، فرماندار مدينه مى فرمايد:

 

إنّا أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعدِنُ الرِّسالَةِ، وَ مُختَلَفُ المَلائِكَةِ، وَ مَحَلُّ الرَّحمَةِ، وَ بِنا فَتَحَ اللّهُ وَبِنا خَتَمَ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ خَمرٍ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ، مِثلى لا يُبايِعُ لِمِثلِهِ.[38]

ما خاندان نبوّت، و معدن رسالت، و محلّ آمد و شدِ فرشتگان، و جايگاه رحمت هستيم. خداوند، امور را با ما مى‏گشايد و با ما مى بندد؛ و يزيد، مردى فاسق، باده گسار، آدمكُش و اهل فسق و فجورِ آشكار است. همانند من، با كسى همانند او، بيعت نمى كند.

 

امام حسین، در ديدار با مروان، نیز بعد از دعوت به پذیرش بیعت با یزید، ابتدا استرجاع می فرماید (إنّا للّه و إنّا إليه راجعون می گویند) و چنین بیان می کنند:

 

عَلَى الإِسلامِ السَّلامُ إذ بُلِيَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ يَزيدَ ... وَ قَد سَمِعتُ جَدّى رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ: الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبى سُفيانَ الطُّلَقاءِ وَ أبناءِ الطُّلَقاءِ، فَإِذا رَأَيتُم مُعاوِيَةَ عَلى مِنبَرى فَابقُروا بَطنَهُ، وَ لَقَد رَآهُ أهلُ المَدينَةِ عَلى مِنبَرِهِ فَلَم يَفعَلوا بِهِ ما اُمِروا، فَابتَلاهُم بِابنِهِ يَزيدَ.[39]

 

زمانى كه امّت، گرفتار حاكمى چون يزيد شود، ... بايد فاتحه اسلام را خواند. از جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «خلافت، بر خاندان ابوسفيان، آن آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان، حرام است. زمانى كه معاويه را بر فراز منبر من ديديد، شكمش را بدريد». مردم مدينه، وقتى او را بر منبر پيامبر ديدند، به آنچه به آن مأمور شده بودند، عمل نكردند. پس خداوند، آنان را گرفتار پسرش يزيد كرد.

 

در بخش دوم، از اهداف قیام امام حسین، اصلاح امّت، احياى سنّت، امر به معروف و نهى از منكر، مبارزه با سلطان ستمگر، و عزّت و آزادگى را مطرح مى سازد، چنان كه در اين باره از امام حسين و در وصیت ایشان به محمد بن حنفیه، روايت شده كه مى فرمايد:

 

إنّى لَم أخرُج أشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً، وَ إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَ الصَّلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، اُريدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وَ أنهى عَنِ المُنكَرِ، وَ أسيرَ بِسيرَةِ جَدّى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، وَ سيرَةِ أبى عَلىِّ بنِ أبى طالِبٍ.[40]

به درستى كه من از روى سرمستى و سركشى و فسادانگيزى و ستمگرى، قيام نكرده ام؛ بلكه براى تحقّق رستگارى و صلاح در امّت جدّم محمّد صلى الله عليه و آله قيام كرده ام. مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر نمايم و به سيره جدّم محمّد صلى الله عليه و آله و پدرم على بن ابى طالب عليه السلام، رفتار کنم.

 

بنابراین، هر شخص آگاه، که این احادیث و گفتارهای امام حسین را بخواند و در آنها، تدبر نماید، ادعای واهی گفتمان مذاکره در قیام امام حسین را نفی خواهد کرد. زیرا، چگونه امکان دارد به یک باره و ناگهان امام حسین از تمام اهداف خویش دست کشیده و پای مذاکره با یزید را به میان بکشد؟

 

وانگهی، آیا در مذاکره، شروط امام مبنی بر اصلاح روش حکومت بر مبنای سیره پیامبر و امام علی، پذیرفته می شد و یزید از شراب خواری و فسق و فجور دست می کشید؟؛ گفتار امام حسین در کربلا و هنگام رویارویی با لشکر یزید، خلاف این موضوع را ثابت می کند و امام می دانست که یزید، همچنان بر خلاف سنت پیامبر، رفتار خواهد کرد:

 

مَن رَأى سُلطاناً جائِراً مُستَحِلّاً لِحُرَمِ اللّهِ، ناكِثاً لِعَهدِ اللّهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، يَعمَلُ فى عِبادِ اللّهِ بِالْاءِثْمِ وَالعُدوانِ، فَلَم يُغَيِّر عَلَيهِ بِفِعلٍ وَ لا قَولٍ، كانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ أن يُدخِلَهُ مُدخَلَهُ.

هر كس ببيند كه حاكمى، حرام هاى خدا را حلال مى شمارد و پيمان خدا را مى شكند و با سنّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مخالفت مى كند و در ميان بندگان خدا، به گناه و دشمنى رفتار مى كند و با عمل يا سخنش به او اعتراضى نكند، بر خدا رواست كه او را به همان جايى ببرد كه آن حاكم ستمگر را مى برَد.

 

همچنین، امام حسین، در سخنرانی اول روز عاشورا و بعد از گفتگو با عمرسعد، چنین بیان می دارد:

 

لا وَاللّهِ! لا اُعطيكُم بِيَدى إعطاءَ الذَّليلِ، وَ لا أفِرُّ فِرارَ العَبيدِ.[41]

نه، به خدا سوگند! من دست ذلّت به شما نمى دهم و همانند بردگان، نمى گريزم.

 

و در سخنرانى دوم خود در روز عاشورا نیز فرمودند:

 

ألا وَ إنَّ الدَّعِىَّ ابنَ الدَّعِىِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثْنَتَين: بَينَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، وَ هَيهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ! يِأبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ وَ رَسولُهُ وَ المُؤمِنونَ، وَ حُجورٌ طابَت، وَ حُجورٌ طَهُرَتْ، وَ أُنوفٌ حَمِيَّةٌ، وَ نُفوسٌ أبِيَّةٌ، مِن أنْ تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ.[42]

بدانيد كه بى نَسَبِ پسر بى نَسَب، مرا ميان دو چيز، مخيّر كرده است: شمشير و جنگ و [تن دادن به] ذلت خوارى؛ و خوارى، از ما دور است! خدا و پيامبرش و مؤمنان و دامن هاى پاك و پاكيزه و دل هاى غيرتمند و جان هاى بزرگْ منش، اين را بر نمى تابند كه فرمانبَرى از فرومايگان، بر مرگ شرافتمندانه، ترجيح داده شود.

 

حال، آقای سروش باید پاسخ دهند که در مورد جمله «هیهات من الذلۀ»، چه چیزی برای امام حسین(ع) مصداق ذلت بوده است؟ گویی امام حسین، بعد از گفتگو و ملاقات با عمرسعد، چنین متوجه شده اند و به گونه ای صحبت می‏فرمایند که دو راه پیش روی ایشان، قرار داده شده است: پذیرش شروط ذلت بار حکومت یزید و یا جنگ و شهادت و هیهات من الذلۀ؛ این سخنان و احادیث فوق، به روشنی ادعای ابن زیاد و ادعای احتمالی عمرسعد در نامه به ابن زیاد مبنی بر پذیرش بیعت با یزید را کاملا زیر سوال می برد. حال، آقای سروش، باید پاسخ دهند که چگونه برای اثبات ادعای واهی خویش، به سخن و نامه عمرسعد در کتب تاریخی استناد جسته و سخن صریح امام حسین در احادیث فوق را نادیده می گیرند؟ و آیا برای وی، سخنان امام حسین بعد از گفتگو با عمرسعد، حجت است یا ادعا و نامه عمرسعد به ابن زیاد؟

 

بنابراین، برخی از مدافعین گفتمان مذاکره در کربلا، زیرکانه، از بیان و تشریح هدف نهضت و قیام امام حسین، طفره می‏روند. و خود، نیک می دانند که اگر این گفتگوها و به زعم خویش، مذاکره ها را در کنار، هدف خروج و قیام امام حسین علیه حاکمیت یزید، بیان و تشریح کنند، هرآنچه که بافته اند، پنبه خواهد شد و خود به ابتذال گفتمان خویش، واقف خواهند شد. به دیگر سخن، قبول گفتمان "مذاکره" به جای گفتمان "خروج و قیام علیه حاکمیت جور بنی امیه"، بدین معنا خواهد بود، که امام حسین در مراحل پایانی قیام خویش علیه حاکمیت یزید، به اشتباه خویش پی برد و تغییر مسیر داد. آیا به راستی، چنین بود؟ بنابراین، هدف قیام نهضت امام حسین با قبول و پذیرش گفتمان مذاکره و صلح -به عنوان گفتمان غالب در زندگی امام حسین-، لغو و عصمت امام از خطا و اشتباه، نیز زیر سوال می رود و این امر با عقاید و مبانی کلامی شیعه، ناسازگار است.

 

اگر امام حسین، مذاکره و بیعت را می پذیرفت

 

سوالی که مطرح میشود و ذهن بسیاری را به خود مشغول ساخته است، اگر امام حسین، بیعت و مذاکره با حکومت یزید را می پذیرفت، و همانطور که طرفداران مذاکره، عنوان می کنند و در نامه ادعایی عمرسعد، نیز منعکس شده است، آیا مسیر تاریخ، تغییر میکرد و امام به شهادت نمی رسید؟ بهتر است، پاسخ این سوال را از خود امام بشنوید و نه همچون قائلین به گفتمان مذاکره از زبان عمرسعد.

 

امام حسین، در پاسخ به اُم سلّمه، همسر پیامبر، مى فرمايد:

 

إنّي واللّهِ مَقتولٌ كَذلِكَ، وإن لَم أخرُج إلَى العِراقِ يَقتُلونى أيضا.[43]

به خدا سوگند، من، كشته مى شوم، و اگر به عراق هم نروم، مرا مى كشند.

 

و نيز به عبداللّه بن جعفر، در مقطعی، تلاش می کند امان نامه برای امام حسین، و تمام فرزندان و دودمان اهل بیت، از حکومت یزید، بگیرید:

 

فَلا تَعجَل بِالمَسيرِ إلَى العِراقِ، فَإِنّي آخُذُ لَكَ الأَمانَ مِن يَزيدَ وجَميعِ بَني اُمَيَّةَ، عَلى نَفسِكَ ومالِكَ ووَلَدِكَ وأهلِ بَيتِكَ.[44]

در رفتن به عراق، شتاب مكن تا من از يزيد و همه بنى اميّه براى تو، دارايى، فرزندان و دودمانت امان بگيرم.

 

 تواریخ، نیز به سرانجام رسیدن تلاش عبدالله بن جعفر در گرفتن امان نامه از عمرو بن سعید، فرماندار مکه را نیز گزارش کرده اند که حاکی از نامه مهر و موم شده حاکمیت برای مصونیت امام می باشد، اما با این حال امام در پاسخ به نامه فرماندار مکه، پاسخ رد داده و چنین بیان می کند:

 

إِنَّ لَكَ عِندِيَ الأَمانَ وَالصِّلَةَ، وَالبِرَّ وحُسنَ الجِوارِ لَكَ، اللّهُ عَلَيَّ بِذلِكَ شَهيدٌ وكَفيلٌ، و مُراعٍ و وَكيلٌ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ. قالَ: وكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام: أمّا بَعدُ، فَإِنَّهُ لَم يُشاقِقِ اللّهَ ورَسولَهُ مَن دَعا إلَى اللّهِ عز و جل، وعَمِلَ صالِحا وقالَ إنَّني مِنَ المُسلِمينَ، وقَد دَعوتَ إلَى الأَمانِ وَالبِرِّ وَالصِّلَةِ، فَخَيرُ الأَمانِ أمانُ اللّهِ ...[45]

(بخشی از محتوای نامه فرماندار حکومت یزید به امام حسین، چنین است) نزد من، امان دارى و پاداش و نيكى و مصاحبت شايسته. خدا را بر اين، شاهد و ضامن و مراقب و وكيل مى گيرم. درود بر تو باد!». اما امام حسين عليه السلام به او نوشت: «امّا بعد، هر كه به سوى خداى عز و جل دعوت كند و عمل نيك انجام دهد و بگويد من از مسلمانانم، بر خلاف خدا و پيامبر او رفتار نكرده است. مرا به امان و نيكى و پاداش خوانده اى. بهترين امان، امان خداست ... والسلام.

 

اما با این حال امام تلاش های عبدالله بن جعفر، را نیز نادیده نمی گیرد و خطاب به وی از سرنوشت محتوی خویش، خبر می دهد که عوامل حکومت یزید در هر حالتی، چه بیعت و چه عدم بیعت، امام را به شهادت خواهند رساند:

 

أمّا بَعدُ، فَإِنَّ كِتابَكَ وَرَدَ عَلَيَّ فَقَرَأتُهُ، وفَهِمتُ ما ذَكَرتَ ... لَو كُنتُ في جُحرِ هامَةٍ مِن هَوامِّ الأَرضِ لَاستَخرَجونى وَيَقتلونی.[46]

و اما بعد، نامه ات به دست ام رسید و آنچه که تلاش کرده بودی را متوجه شدم ... اگر در لانه جنبنده اى هم باشم، مرا بيرون مى آورند و مى كشند.

 

بنابراین، امام حسين عليه السلام از يك سو، با تشبیه خویش به یحیی بن زکریا، در مسیر مدینه تا کربلا، شهادت و سرنوشت اين سفر را مى دانست و از خطرهاى آن، كاملاً آگاه بود و از سوى ديگر، نمى توانست همه آنچه را مى داند، براى همه بيان كند. از اين رو، پاسخ هاى امام، به كسانى كه سفر به كوفه را خطرناك، توصیف مى كردند، متفاوت بود، لکن همانگونه که ذکر شد، امام حسین تنها و در پاسخ به برخی از خواص، نتیجه قیام خویش را آشکار ساختند.

 

امام حسین از سرنوشت خویش در حکومت یزید، آگاه بود و می دانست در هر حالتی، چه با بیعت و مذاکره و چه با عدم بیعت، سرنوشت یکسانی خواهد داشت و آن شهادت می باشد:

 

إنَّ القَومَ لا يَترُكونّي، وإن أصابوني وإن لَم يُصيبوني فَلا يَزالونَ حَتّى اُبايِعَ وأنَا كارِهٌ، أو يَقتُلوني ... .[47]

حکومت یزید، چه به من دست يابند و چه به من دست نيابند، مرا رها نمى كنند و پيوسته بر آن اند تا من بيعت كنم در حالیکه من مخالف بیعت با یزید هستم و يا مرا بكُشند ... .

 

بنابراین امام، بهترین مسیر را انتخاب فرمودند و آن همانا، حرکت به سمت عراق همراه با افشاگری بر علیه حاکمیت یزید در منزلگاه های مختلف، بود.

 

ترور امام حسین در حرم امن الهی

شاهد بر این امر، تلاش های متعدد مسوولین حکومت یزید، برای ترور امام حسین در منزلگاه های مختلف و در طول مسیر بود تا مرگ امام را عادی و کم خطر و بدون هزینه، جلوه نمایند:

 

فَلَمّا كانَ يَومُ التَّروِيَةِ، قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ إلى مَكَّةَ في جُندٍ كَثيفٍ، قَد أمَرَهُ يَزيدُ أن يُناجِزَ الحُسَينَ عليه السلام القِتالَ إن هُوَ ناجَزَهُ، أو يُقاتِلَهُ إن قَدَرَ عَلَيهِ ... .[48]

چون روز تَرويه شد، عمرو بن سعيد بن عاص با سپاهى گران، وارد مكّه شد. يزيد به او دستور داده بود كه اگر حسين عليه السلام جنگيد، با او بجنگد و اگر بر او دست يافت، او را بكُشد ... .

 

علامه مجلسی، چنین می نگارد که: یزید، عمرو بن سعيد بن عاص را با سپاهى عظيم، راهى كرد و او را مسئول حج قرار داد و امير حج گزاران كرد، در حالى كه به او سفارش كرده بود كه امام حسين عليه السلام را پنهانى دستگير كند و اگر نشد، ترور كند. عمرو بن سعيد بن عاص، سى تن از اُمَويان شيطانْ صفت را در لا به لاى حج گزاران فرستاد و دستور داد كه در هر حال و وضعيتى كه ممكن شد ، امام حسين عليه السلام را بكشند.[49]

 

معنا و قواعد مذاکره

 

 و اما شبهه و ادعای دیگری که جناب آقای سروش مطرح کردند و البته دو سال قبل نیز مطرح گردید، چنین است که:

 

"... در دهه ‌های اخیر گویا علمای ما، خجالت می‌کشند، بگویند که امام حسین(ع) قصد مذاکره داشت ... این تحلیل که گفته می‌شود امام حسین (با عمرسعد)، ملاقات کردند نه مذاکره؛ و اخطار و موعظه اخلاقی دادند، شاهد تاریخی ندارد، بلکه شاهد عکس هم دارد."  

 

شایسته است ابتدا مذاکره به معنای امروزی ان را مورد بحث و کنکاش قرار دهیم تا مخاطب خود بداند که امام در این ملاقات آیا معامله ای کردند ویا صرفا دیدار و حتی نهیب و هشدار و نصیحت بوده است؟

 

مذاکره یعنی این‌که طرفین بر سر منافعی اختلاف دارند و صحبت می‌کنند که هرکدام، از منافعی دست بکشند تا به نتیجه برسند. مساله اولی که در مذاکره مطرح است، مذاکره، یعنی بده بستان، اما در صحنه کربلا، چنین معامله ای صورت نگرفت. در غیر اینصورت، فرزند خردسال امام، با لبان تشنه، به شهادت نمی رسید. مسئله دومی که در مذاکره مطرح است؛ "ادبیات مذاکره"، است، وقتی عمر سعد، نصیحت امام حسین(ع) را قبول نمی‌کند؛ امام او را نفرین می‌کنند و می‌فرمایند: از خدا می‌خواهم تو در خانه‌ات و جلو چشم زن و بچه‌ات، سر از تن ات جدا شود.

 

امام حسین(ع) با عمر سعد به مذاکره و توافق ننشست بلکه تنها خیرخواهانه او را دعوت نمود، زیرا عمر سعد، فرزند یکی از مجاهدان و نیروهای انقلابی بود، امام حسین(ع) دوست نداشت وی مسیر شقاوت و جهنم ابدی، را در پیش بگیرد. اما با این وجود عمر سعد، بهانه ‌های مختلفی برای عدم همراهی امام حسین(ع) ذکر کرد و وقتی امام مشاهده کردند که عمر سعد دعوت را نمی‌پذیرد به او فرمودند: "به گندم ری، جز اندکی نیز نخواهی رسید"

 

بنابراین، هدف از ملاقات و گفتگو، دست‌یابی به یک توافق جامع نبود، آن چنانکه برخی پنداشته اند. و اگر واقعا چنین بود، چرا امام از پذیرش آن سرباز زد؟ و آیا امام، توانایی تشخیص مصلحت خویش را نداشتند؟

 

کربلا و سه شخصیت متفاوت

 

در حادثه کربلا و روز عاشورا، با سه‌ نمونه شخصیت متفاوت، روبرو هستیم:

 

اول: امام حسین(ع)، ایشان حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود وتا آخر می‌‌ایستد؛ خودش و فرزندانش کشته می‌شوند. هزینه انتخابش را می‌‌دهد و به چیزی که نمی‌خواهد، تن‌ نمی‌‌دهد. از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌.

 

دوم: یزید؛ همه را تسلیم می‌خواهد. مخالف را تحمل نمی‌‌کند. سرِ حرفش می‌‌ایستد. نوه‌ پیغمبر را سر میبرد. بی‌ آبرویی را به جان میخرد و به چیزی که می‌‌خواهد، می‌رسد.

 

سوم: عمرِ سعد؛ به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است. هم دنیا را می‌خواهد هم آخرت. هم می‌خواهد حسین را راضی‌ کند هم یزید را. هم اماراتِ ری را می‌خواهد، هم احترامِ مردم را. نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد، نه‌ از خوشنامی. هم آب می‌خواهد هم آبرو. دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی‌ است که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد. نه سهمی از قدرت می‌‌برد و نه‌ از خوشنامی در تاریخ.

 

دعوت امام حسین به عمرسعد، اتمام حجت بود و نه مذاکره

 

حال آیا امام حسین با آن شخصیت و با این تیپ و ویژگی شخصیتی عمر سعد، به مذاکره نشست؟ آیا صرف دیدار و ملاقات امام با دشمن، به معنای مذاکره است؟ در شب عاشورا، بین امام حسین و عمرسعد، گفتگوی برای اتمام حجت با ایشان، رخ داد. امام حسین، در بخشی از سخنان خویش، میفرمایند: وَیْلَکَ یَابْنَ سَعْد أَما تَتَّقِی اللّهَ الَّذِی إِلَیْهِ مَعادُکَ؟ أَتُقاتِلُنِی وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ؟ ذَرْ هؤُلاءِ الْقَوْمَ وَ کُنْ مَعی، فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَکَ إِلَى اللّهِ تَعالى. واى بر تو، اى پسر سعد، آیا از خدایى که بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟ آیا با من مى جنگى در حالى که مى دانى من پسر چه کسى هستم؟ این گروه را رها کن و با ما باش که این موجب نزدیکى تو به خداست. ... امام حسین(ع) هنگامى که مشاهده کرد، ابن سعد از تصمیم خود باز نمى گردد، سکوت کرد و پاسخى نداد و از وى رو برگرداند و در حالى که از جا بر مى خاست، فرمود: مالَکَ، ذَبَحَکَ اللّهُ عَلى فِراشِکَ عاجِلا، وَ لا غَفَرَ لَکَ یَوْمَ حَشْرِکَ، فَوَاللّهِ إِنِّی لاَرْجُوا أَلاّ تَأْکُلَ مِنْ بُرِّ الْعِراقِ إِلاّ یَسیراً. تو را چه مى شود! خداوند به زودى در بسترت جانت را بگیرد و تو را در روز رستاخیز نیامرزد. به خدا سوگند! من امیدوارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزى، نخورى.[50]

 

با این توصیف، و با این جمله امام، آیا عمر سعد از درگیری و جنگ با حق، اکراه داشت؟ و آیا عمرسعد هم، به دنبال مذاکره بود؟ خیر، بلکه در گرماگرم جنگ در روز عاشورا، عمر سعد به لشکریان یزید، می گوید: شهادت دهید که من اولین تیر را به سمت خیمه حسین و فرزند پیامبر، پرتاب کردم.

 

اتمام حجت امام حسین با معاویه

 

قبل از کربلا، نیز درس ها و اهداف نهضت امام حسین، نمونه های فراوانی دارد؛ امام، هیچگاه به مذاکره و تعامل با حکومت جور و ظلم و دستگاه نامشروع بنی امیه، نپرداخت. در مکاتبه و نامه ای که بین امام حسین و معاویه، پدر یزید، صورت میگیرد، امام به صراحت، بنی امیه را عامل نابسامانی انقلاب پیامبر و به ثمر نرسیدن، اهداف عالیه حکومت اسلام، معرفی و اسلام بنی امیه را رسوا، می سازد. امام حسین، در بخشی از نامه خویش به معاویه، چنین می نویسد:

 

"آيا تو همان معاويه‏ اى نيستى كه زنازاده‏ اى چون زياد را بر عراق و بصره مسلط كردى تا دست و پاهاى مردم را قطع نمايد، چشم‏ هاى آنان را از كاسه درآورد، ايشان را بر فراز شاخه ‏هاى درخت خرما به دار بزند. گويا، تو از اين امت نیستی و آنان هم از تو نیستند. ‏اما اينكه نوشته بودى: من به خودم و دين حضرت محمّد(ص) و امت آن بزرگوار نظرى كنم و از تفرقه اين امت و اينكه به وسيله من دچار فتنه گردند، بپرهيزم،وَ إِنِّي لَا أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ وَلَايَتِكَ عَلَيْهَا وَ لَا أَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسِي وَ لِدِينِي وَ لِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص عَلَيْنَا أَفْضَلَ مِنْ أَنْ أُجَاهِدَك، من براى اين امت، فتنه‏ اى بزرگ تر از این نمى‏بينم كه تو خليفه آنان باشى. من نظري را براى خودم و دينم و امت حضرت محمّد بهتر از اين نمى‏ بينم كه با تو بجنگم؛ اگر من با تو جهاد كنم، قربهً الى اللّه تعالى جهاد مي كنم و اگر جهاد با تو را ترك كنم، بايد براى اين گناه از پروردگارم طلب مغفرت کرده و از او بخواهم كه مرا هدایت کند."[51]

 

طبق همین منطق صحیح اسلامی، امام حسین(ع) در حادثه کربلا، فرمودند: إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى، أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَأَسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَأَبى عَلِىِّ بْنِ أَبيطالِب.[52] این جمله تا ابد، ماندگارشد و به عنوان شعار اصلی قیام عاشورا و کربلا، جاودانه شد. و به راستی، آیا این جمله، به معنای مذاکره با دشمن بود؟ امام حسین(ع) در حالی «قیام» کرد و با افتخار بر یزیدِ زمانِ خود «خروج» نمود که قبل از کربلا، «قادر» به مذاکره بود.

 

امام حسین و ایستادگی بر خطوط قرمز اسلام

 

بعد از مرگ معاویه، نیز امام حسین، بر عدم مشروعیت بنی امیه، پافشاری کرد. از جمله، زمانی که ولید بن عتبه، امام حسین(ع) را به استانداری مدینه اِحضار كرد و بیعت با یزید را به وی پیشنهاد نمود. امام(ع) در این برخورد -كه سرفصل اصلی مبارزات حضرت است و قبل از انتشار رسمی خبر مرگ معاویه شروع شد- بعد از ذكر فضایل و كمالات خود و تذكّر خصال زشت یزید به عنوان خلیفه جهان اسلام، فرمود: «مثلى لایبایع مثله»؛ مِثل من با مِثل یزید بیعت نمی كند. و نیز فرمودند: وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ إِنَّ الْخِلَافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلَى وُلْدِ أَبِي سُفْيَانَ وَ كَيْفَ أُبَايِعُ أَهْلَ بَيْتٍ قَدْ قَالَ فِيهِمْ رَسُولُ اللَّهِ هَذَا. خلافت بر فرزندان ابوسفیان، حرام است، چگونه با یزید بیعت كنم؟[53]

 

مروانیان امت اسلام، دست نیرنگ یهود و مدافعین سازش با یزید

 

از طرفی دسیسه گران داخلی امت اسلام، همواره در خدمت یهود، کوشش ها، می نمودند. مروان و بنی مروان ها، در تاریخ اسلام، به خیانت و سازش و اجبار امام حسیبن به بیعت با یزید، مشهور و چهره شده بودند. مروان به عنوان سرسلسله این خاندان، در جنگ جمل، اسیر و سپس با وساطت آزاد شد، پس از آزادی او، فرزندان پیامبر، خدمت امام علی، بیان میکنند: مروان، می خواهد بیعت كند. امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ، چنین می فرمایید: مگر در مدینه بعد از قتل عثمان با من بیعت نكرد؟ احتیاجی به بیعتش ندارم، إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ لَوْ بَايَعَنِي بِكَفِّهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِه‏: چون دست او، دست نیرنگ یهود در امت اسلام است كه اگر با دستش بیعت كند با نشیمنگاهش، خیانت می كند. او به اندازه ای كه سگ پوزه خود را با زبانش پاك می كند، حكومت و ریاست، خواهد كرد.[54]

 

سخن امام حسین در برابر پیشنهاد مذاکره و بیعت با یزید

 

حال و با اینکه مروان، به عنوان پیر بنی ‌امیه و دست مخفی یهود در امت اسلام بود، در شهر مدینه و قبل از حادثه کربلا، این شخص، به امام حسین(ع) پیشنهاد مذاکره و بیعت با یزید را می‌کند، اما امام حسین، می‌فرمایند: «اذا بلیت الاسلام براع مثل یزید فعلی الاسلام السلام» در زمانی که اسلام مبتلا به حاکم جائری همچون زید شده است باید فاتحه اسلام را خواند و به صراحت می‌فرمایند: کسی چون من با فردی چون یزید بیعت نمی‌کند. لذا هرگز برای امام حسین(ع) بحث تعامل و مذاکره مطرح نبود. حال با چه رویی، امام حسین را طرفدار مذاکره با یزید، معرفی می کنند؟ اگر چنین است، چرا امام حسین، پیشنهاد مذاکره با یزید را در مدینه و قبل از کربلا، رد کردند؟ فاین تذهبون؟

 

در کتاب مقتل الحسین خوارزمی و الفتوح ابن عثم از عالمان اهل سنت، چنین نقل شده است: مروان در مقام نصیحت و خیرخواهی، پیشنهاد بیعت امام حسین با یزید را مطرح می کند. اما امام حسین(ع) با جدیت تمام و بدون كوچكترین عقب نشینی چنین پاسخ می دهد: إنّا لله وإنّا إلیه راجعون وعلی الإسلام، السلام؛ إذا بلیت الأُمّة براعٍ مثْل یزیدٍ یا مروان أترشدنى لبیعةِ یزیدٍ ویزید رجل فاسق؟ لقد قلتَ شططاً من القول وزللاً ولا ألومك فإنّك اللعین الّذى لعنك رسول الله وأنت فى صلب أبیك الحكم بن العاص ومن لعنه رسول الله فلا ینكر منه أن یدعو لبیعة یزید. إلیك عنّى یا عدوّ الله، فإنّا أهل بیت رسول الله ألحقّ فینا ینطق علی ألسنتنا ... . اگر امت اسلامی به سرپرست و حاکمی مثل یزید، مبتلا شود با اسلام باید وداع كرد (یعنی با حاكمیت یزید، اسلام خواهد مرد. لذا كلمه استرجاع را كه هنگام شنیدن خبر مرگ كسی می گویند، باید بر زبان جاری كرد). ای مروان، مرا ارشاد و راهنمایی به بیعت با یزید می كنی در حالی كه او مرد فاسقی است؟ پراكنده گویی كردی و حرف نامربوطی زدی و من به خاطر این كلام سرزنشت نمی كنم چون تو همان ملعونی هستی كه هنوز در صلب پدرت (حكم بن عاص) بودی و پیامبر خداتو را لعنت كرد. و كسی كه مورد لعن رسول خدا قرار گرفت از او بعید نیست كه به بیعت با یزید فرا بخواند. از من دور شو ای دشمن خدا، كه مرا با تو سنخیتی نیست. چون من از اهل بیت رسول الله هستم، حق در میان ماست و از زبان ما جاری می شود.[55]

 

در کتاب لهوف سید ابن طاووس، اضافه دیگری نیز وجود دارد که به مثابه جمله طلایی امام، می باشد که گفتمان مذاکره را از اساس، به چالش می کشد:

 

... فَقالَ الحُسَينُ: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، وعَلَى الإِسلامِ السَّلامُ ... الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى‏ آلِ أبي سُفيانَ.[56]

... با حاكمیت یزید، اسلام خواهد مرد. لذا كلمه استرجاع را كه هنگام شنیدن خبر مرگ كسی می گویند، باید بر زبان جاری كرد ... خلافت و جانشینی پیامبر بر بنی امیه و آل ابی سفیان، حرام است.

 

حال، چگونه است که امام حسین که خلافت بنی امیه را از اساس، نامشروع می داند، در عین حرام بودن حکومت یزید، تن به مذاکره و بیعت با وی دهد؟ مدافیعین مذاکره با یزید، این تناقض را چگونه پاسخ می  دهند؟

 

عدم پذیرش امان نامه یزید قبل از کربلا

 

همانطور که ذکر گردید، عبداللّه بن جعفر، در مقطعی، تلاش می کند، امان نامه برای امام حسین و تمام فرزندان و دودمان اهل بیت، از حکومت یزید بگیرید:

 

فَلا تَعجَل بِالمَسيرِ إلَى العِراقِ، فَإِنّي آخُذُ لَكَ الأَمانَ مِن يَزيدَ وجَميعِ بَني اُمَيَّةَ، عَلى نَفسِكَ و مالِكَ و وَلَدِكَ و أهلِ بَيتِكَ.[57]

در رفتن به عراق، شتاب مكن تا من از يزيد و همه بنى اميّه براى تو، دارايى، فرزندان و دودمانت امان بگيرم.

 

 تواریخ، نیز به سرانجام رسیدن تلاش عبدالله بن جعفر در گرفتن امان نامه از عمرو بن سعید، فرماندار مکه را نیز گزارش کرده اند که حاکی از نامه مهر و موم شده حاکمیت برای مصونیت امام می باشد، اما با این حال امام در پاسخ به نامه فرماندار مکه، پاسخ رد داده و چنین بیان می کند:

 

إِنَّ لَكَ عِندِيَ الأَمانَ وَالصِّلَةَ، وَالبِرَّ وحُسنَ الجِوارِ لَكَ، اللّهُ عَلَيَّ بِذلِكَ شَهيدٌ وكَفيلٌ، و مُراعٍ و وَكيلٌ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ. قالَ: وكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام: أمّا بَعدُ، فَإِنَّهُ لَم يُشاقِقِ اللّهَ ورَسولَهُ مَن دَعا إلَى اللّهِ عز و جل، وعَمِلَ صالِحا وقالَ إنَّني مِنَ المُسلِمينَ، وقَد دَعوتَ إلَى الأَمانِ وَالبِرِّ وَالصِّلَةِ، فَخَيرُ الأَمانِ أمانُ اللّهِ ...[58]

(بخشی از محتوای نامه فرماندار حکومت یزید به امام حسین، چنین است) نزد من، امان دارى و پاداش و نيكى و مصاحبت شايسته. خدا را بر اين، شاهد و ضامن و مراقب و وكيل مى گيرم. درود بر تو باد!». اما امام حسين عليه السلام به او نوشت: «امّا بعد، هر كه به سوى خداى عز و جل دعوت كند و عمل نيك انجام دهد و بگويد من از مسلمانانم، بر خلاف خدا و پيامبر او رفتار نكرده است. مرا به امان و نيكى و پاداش خوانده اى. بهترين امان، امان خداست ... والسلام.

 

اما با این حال امام تلاش های عبدالله بن جعفر، را نیز نادیده نمی گیرد و خطاب به وی از سرنوشت محتوی خویش، خبر می دهد که عوامل حکومت یزید در هر حالتی، چه بیعت و چه عدم بیعت، امام را به شهادت خواهند رساند:

 

أمّا بَعدُ، فَإِنَّ كِتابَكَ وَرَدَ عَلَيَّ فَقَرَأتُهُ، وفَهِمتُ ما ذَكَرتَ ... لَو كُنتُ في جُحرِ هامَةٍ مِن هَوامِّ الأَرضِ لَاستَخرَجونى وَيَقتلونی.[59]

و اما بعد، نامه ات به دست ام رسید و آنچه که تلاش کرده بودی را متوجه شدم ... اگر در لانه جنبنده اى هم باشم، مرا بيرون مى آورند و مى كشند.

 

حال آقای سروش پاسخ بفرمایند: وقتی امام حسین، از قبول امان نامه حکومت یزید، قبل از وقوع حادثه کربلا، سرباز میزند و بیعت با یزید را رد می‏کند، چگونه در کربلا، حاضر به پذیرش مذاکره با یزید می شود، در حالیکه قبل از این، حکومت یزید، حاضر به امان و مصونیت امام و فرزندانش شده بود؟

 

درس قیام امام حسین، ایستادگی در برابر ظلم

 

بنابراین، درس قیام امام حسین(ع) در ادوار مختلف زندگی ایشان، مذاکره و پذیرش بیعت و امان نامه نیست، بلکه عزت و ایستادگی در برابر ظالمین زمان خویش، است. امام حسین، اگر می خواست مذاکره کند در همان شهر مدینه و قبل از کربلا، مذاکره می کرد، و رفاه و آرامش خویش را فراهم میکرد. آیا جای دیگری غیر از وسط بیابان کرب و بلا، برای مذاکره وجود نداشت؟، آیا برای مذاکره با زن و فرزند، پیر و کهنسال، می روند؟ وکمال تعجب است که افرادی برای رسیدن به اهداف خویش، تاریخ کربلا و واقعه عاشورا را به مذاکره با دشمن، تحریف می کنند.

 

امام حسین(ع) در کجای تاریخ کربلا، از اصول و خطوط قرمز اسلام، صرفنظر کردند؟ بلکه، شهادت امام حسین، نتیجه ایستادگی بر سر اصول و خطوط قرمز اسلام، بود وگرنه جبهه یزیدیان، بارها تضمین دادند که اگر بیعت کنید، در امان خواهید بود.

 

بنابراین، از اول تا آخر پیام کربلا و عاشورا، این بود که امام حسین، میفرمودند: بیعت با یزید، حرام است. استدلال امام حسین، چنین بود که با پذیرش بیعت یزید، انقلاب پیامبر، از بین خواهد رفت و اگر گفته شود، یکی از درس های کربلا، مذاکره سازنده است، منطق و کلام امام حسین، به صراحت بر این دیدگاه، خط بطلانی می کشد و میفرمایند: "مثلی لایبایع مثل یزید". من، فرزند پیامبر، هیچ معامله و بیعتی با یزید زمان، خویش ندارم.

 

حضرت ابوالفضل، شهید تحریم

 

علاوه بر این، مدافعین مذاکره در کربلا، باید به ابهامات و سوالات فراوانی پاسخ دهند، از جمله، چگونه خیمه جبهه حق، امام حسین(ع) و یارانش در تحریم آب بودند. اما با این حال، امام حسین، فرمانده خویش، قمر بنی هاشم، را برای شکست این تحریم، روانه میدان می کند؟ آیا چشمانشان، تیر سه شعبه بر حضرت ابالفضل و دستان بریده او را در شکستن تحریم آب بر روی جبهه حق، را ندیده اند؟ و درس آن را نیاموخته اند که عباس(ع) شهید تحریم شد تا اینکه دعوت نامه و امان نامه جبهه باطل، را نپذیرد؟

 

در کربلا، مذاکره که هیچ، امان نامه هم، جایی نداشت

 

حتی وقتی مستکبرین زمان چون شمر، عباس بن علی را مخاطب قرار میدهند، بی اذن ولی امر خویش، به شمر نگاه هم نمی‌کند و آن‌گاه هم که امام حسین به عباس اذن می‌دهند که جوابش را بده هرچند فاسق باشد: أَجِیبُوهُ‌ وَ إِنْ‌ کَانَ فَاسِقاً[60] و وقتی شمر، برای علمدار کربلا امان نامه می آورد، حضرت عباس(ع) که کانون غیرت، حمیت و وفاداری است، بر شمر، بانگ و فریاد میزند و میفرماید: لَعَنَکَ اللَّهُ وَ لَعَنَ أَمَانَکَ أَ تُؤْمِنُنَا وَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَمَانَ‌ لَهُ. بریده باد دستان تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه تو ای دشمن خدا، ما را فرمان می دهی که از یاری برادر و مولایمان حسین(ع) دست برداریم و سر در طاعت ملعونان و ناپاکان درآوریم آیا ما را امان می دهی ولی برای فرزند رسول خدا(ص) امانی نیست؟ عباس بن علی، چنان با قاطعیت سخن می گوید، که دشمن نامیدانه، به خیمه خویش، باز میگردد.[61]

 

در اینجا، نیز صحبتی از قهقه های مستانه با دشمن و مذاکره و تعامل نیست. پس، آنجا که دشمن با دادن امان نامه تلاش برای مذاکره می‏کرده است، هدفی جز نفوذ و متلاشی کردن جبهه حق نداشته است و همگان میدانند شمر، قاتل امام حسین، هیچ خیرخواهی نسبت به جبهه حق نداشته است.

 

صلح حسنی و قیام حسینی

 

پیش از این و حتی قبل از امام حسین، برادر بزرگوار ایشان، امام حسن مجتبی(ع) نیز خطاب به مردان بی‌بصیرت دنیازده، فرموده بودند: "اگر شما مرگ با عزت می‌خواهید، بروید و با معاویه مبارزه کنید و با او بجنگید" اما وقتی تزلزل مردم بی‌بصیرت و دنیادوست را مشاهده می کنند، می‌فرماید: "اگر دنیا را ترجیح می‌دهید و آن را می‌خواهید، رضای خدا و مرگ با عزت را نمی‌خواهید، با معاویه کنار بیایید". بنابراین، جای تعجبی نیست، با صلح حسنی، و در پی آن، قیام حسینی، اتفاق خواهد افتاد. لکن امام حسین، حکومت یزید را تحمل نکرد؛ سوالی مطرح شود و آن اینکه چرا امام حسن، مجبور به پذیرش صلح با حکومت معاویه گردید؟ پاسخ روشن است: سپاهیان لشکر جبهه حق، صحنه را به جبهه باطل باختند. لکن در کربلا، 72 نفر از اصحاب و یاران جبهه حق، تا آخرین نفس جنگیدند و این است رمز جاودانگی عاشورا:

 

إن هؤلاء أصحابی من عالم الذر و بهم وعدنی جدی رسول الله.[62]

اصحاب من، از عالم ذر (روز ألست) جزو یاران من بودند و جدم رسولالله نسبت به آنها به من وعده داده بود.

 

جنگ بین حق و باطل، تا ظهور ادامه خواهد داشت

 

و البته جنگ بین حق و باطل بین اسلام اهل بیت و اسلام بین امیه، قدمتی به درازای تاریخ اسلام، دارد. بنی امیه به عنوان نماد جبهه باطل و نفاق داخلی در میان امت اسلام از یک طرف، و از طرف دیگر، اسلام اهل بیت به عنوان نماد جبهه حق، از ابتدای اسلام، با یکدیگر، در حال ستیز و نزاع بودند و این درگیری، به معنای مذاکره نبوده و نخواهد بود، بلکه منشاء این نزاع به سر اعتلای کلمه الله هی العلیاء (تَعَادَيْنَا فِي اللَّهِ)، بوده است و نه تعامل و مذاکره. امام صادق(ع) در این خصوص فرموده اند:

 

إِنَّا وَ آلُ أَبِي سُفْيَانَ أَهْلُ بَيْتَيْنِ تَعَادَيْنَا فِي اللَّهِ قُلْنَا صَدَقَ اللَّهُ وَ قَالُوا كَذَبَ اللَّهُ قَاتَلَ أَبُو سُفْيَانَ رَسُولَ اللَّهِ وَ قَاتَلَ مُعَاوِيَةُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ قَاتَلَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ السُّفْيَانِيُ‏ يُقَاتِلُ‏ الْقَائِم. ما و خاندان ابوسفیان، دو خانواده هستیم که به جهت خداوند با یکدیگر دشمنی کردیم. ما خداوند را تصدیق کردیم و آنها تکذیبش کردند. ابوسفیان با پیامبر جنگید و معاویه با علی بن ابی­طالب عليه ‌السلام و یزید با حسین بن علی عليه ‌السلام. سفیانی نیز با قائم و مهدی موعود، خواهد جنگید.[63]

 

جمع بندی

 

حادثه عظیم عاشورا، مفاهیم و ماهیت آن یک سد بزرگ برابر تحریف مبانی دینی است، باعث شده جریان سازش اخیرا به دنبال تحریف و قبل واقعیات مفاهیم نهضت امام حسین، باشد. در همین راستا یکی از روحانیون، در اظهارنظری مدعی شد در جریان ماجرای توصیه‌های امام حسین به عمر سعد، امام حسین، پیشنهاد مذاکره با یزید را نیز مطرح کردند.

 

 بنظر میرسد اتاق فکرهای جریان سازش، با به خط کردن عوامل میانی، میخواهند با برچسب زدن اینگونه اتهامات به امام حسین، شکست های خویش را توجیه نمایند.

 

سخنی که نه تنها در اصل آن شک و تردید وجود دارد و راوی آن عمرسعد، می باشد، بلکه از اساس با مبانی کلامی شیعه مبنی بر هدف قیام امام حسین بر علیه حاکمیت جور و فاسق یزید، نیز منافات دارد.

 

واقعه عاشورا، تنها چیزی که نداشت، مذاکره بود، زیرا مذاکره و تعامل در کربلا، اصلا معنا نداشت. بلکه صف آرایی تمام قد، بین لشکر حق و باطل بود. تاکنون و در طول هزارسال و در میان قرون متمادی، بشریت و مسلمانان، با واژه هایی چون: قیام امام حسین، پیروزی خون، و اسارت خاندان پیامبر و ...، آشنا و مانوس بودند و نه با مفاهیمی چون مذاکره و تعامل در کربلا. آیا به راستی امام حسین، در کربلا، تعامل کردند؟ آیا امام حسین با قدرت های آن زمان اسلام، به مذاکره نشستند؟ در غیر اینصورت، فرزند خردسال امام، با لبان تشنه، به شهادت نمی رسید. تاکنون در تاریخ بشریت و حتی در میان اهل سنت، سابقه نداشته است که کربلا را به مذاکره، ربط بدهند. باید مدافعین این نظر، پاسخ دهند که تاکنون کدام شخص برای مذاکره امام حسین در کربلا، اشک ریخته است؟

 

باید پرسید: آیا کربلا، مکان مذاکره بود؟ آیا جنگ و عطش، بیشتر وجود داشت یا گفتگو و قهقه های بین لشکر عمرسعد با اصحاب امام حسین؟ آیا بعد از هزارسال، صدای نفرین و رجزهای عاشورایی بیشتر به گوش می رسد یا سخن از تعامل؟ آیا صدای هل من ناصر ینصرنی حسین، تا قیامت، بر دل ها طنین انداز شد یا پذیرش امان نامه؟

 

نکته پایانی

 

شایسته است خون حسین بن علی، را مال التجاره برای توجیه سخنان دیگران، مقام و منصب این و آن قرار ندهیم؛ و اما حسن ختام این نوشتار، به سخنانی از مقام معظم رهبری، ایران زمینه ساز ظهور امام عصر، با عنوان "عاشورا، پیام ها و درس ها"، اختصاص دارد:

 

"عاشورا درس میدهد که برای حفظ دین، باید فداکاری کرد. درس میدهد که در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت. درس میدهد که در میدان نبرد حقّ و باطل، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان، شریف و وضیع و امام و رعیّت، با هم‌ در یک صف قرار میگیرند. درس میدهد که جبهه‌ دشمن با همه‌ تواناییهای ظاهری، بسیار آسیب‌ پذیر است. درس میدهد که در ماجرای دفاع از دین، از همه چیز بیشتر، برای انسان، بصیرت لازم است. بی‌ بصیرتها فریب میخورند. بی ‌بصیرتها در جبهه‌ باطل قرار میگیرند؛ بدون این‌که خود بدانند. همچنان‌که در جبهه‌ ابن‌ زیاد و عمرسعد، کسانی بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، ولی از بی ‌بصیرتها بودند"

 

و در پایان، سوگمندانه باید چنین نوشت:

 

برکدامین مصیبت باید گریست؟ بر توطئه سقيفه؟! يا شوراي ساختگي خليفه؟ بر نفوذ كعب الاحبار، ابوهريره يهودي، تيم الدار و سرجون مسيحي؟ يا برحاكميت سرشاخه حزب طلقاء معاوية بن ابي سفيان؟ بر حاكميت اشراري چون يزيد و عبيدالله؟ بر اشرافیگری عبدالله بن زبير؟ بر تجمل گرايي و عافيت طلبي مردم مدينه و مكه؟ يا بر ناداني و ناداري مردم كوفه؟ بر يزيدي شدن شريح قاضي و عمر بن سعد؟ و يا حسيني شدن وهب مسيحي، زهير عثماني و حر يزيدي؟ بر موضع گيري دير هنگام عبدالله بن حنظله و سليمان بن صرد خزاعي؟ يا وقت شناسي عبدالله بن عفيف و سفير روحي؟ بر لشگركشي عبيدالله بن زياد؟ و مثله شدن بدن سيدالشهدا؟ و يا بر اسارت آل الله؟ و یا بر پیوند مذاکره و کربلا؟ به راستی، بر کدامین مصیبت باید گریست؟

 
 
*مصطفی امیری - رجا 
 

-------------------------------------------

[1] . کیهان، کد خبر: ۲۷۵۶۸، لینک.

[2] . عصر ایران، کد خبر: ۴۹۸۴۴۳، لینک.

[3] . شفقتنا، کد خبر 246800، لینک

[4] . انساب الاشراف، ج 3، ص 366. الثاقب فی المناقب، ص 322.

[5] . الطبقات الکبری، ج 1، ص 439.

[6] . تذکرۀ الخواص، ص 239.

[7] . الفتوح، ج 5، ص 11. مقتل الحسین، ج 1، ص 181.

[8] . شفقتنا، کد خبر 246800، لینک

[9] . الفتوح، ج 5، ص 21. المناقب، ج 4، ص 89.

[10] . تاریخ الطبری، ج 5، ص 413.

[11] . تاریخ الطبری، ج 5، ص 411.

[12] . همان.

[13] . تاریخ الطبری، ج 5، ص 413.

[14] . همان.

[15] . تذکرۀ الخواص، ج 3، ص 390.

[16] . تاریخ الطبری، ج 5، ص 414. ر.ک: محمدی ری شهری، دانشنامه امام حسین، ج 5، ص 410-413.

[17] . المناقب، ج 4، ص 97.

[18] . ر.ک: محمدی ری شهری، دانشنامه امام حسین، ج 5، ص 412-415.

[19] . الارشاد، ج 2، ص 98.

[20] . الملهوف، ص 155.

[21] . مقتل الحسین، ج 1، ص 245.

[22] . شفقتنا، کد خبر: 246800، لینک.

[23] . الكامل في التاريخ، ج ۲، ص ۶۸۳

[24] . الفتوح، ج ۵ ص ۸۵.، مقتل الحسين، ج ۱، ص ۲۳۹.

[25] . أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۳۸۵.

[26] . ر.ک: محمدی ری شهری، دانشنامه امام حسین، ج 5، ص 386-395.

[27] . الفتوح، ج ۵، ص ۹۶. مقتل الحسین، ج ۱، ص ۲۴۸.

[28] . الارشاد، ج 2، ص 84.

[29] . مقتل الحسین، ج 1، ص 245.

[30] . تذکرۀ الخواص، ج 3، ص 390.

[31] . الفتوح، ج 5، ص 94.

[32] . ر.ک: محمدی ری شهری، دانشنامه امام حسین، ج 5، ص 432-437.

[33] . انساب الاشراف، ص183.

[34] . دلائل الامامۀ، ص 181.

[35] . کامل الزیارات، ص 157.

[36] . الارشاد، ج 2، ص 132.

[37] . الفتوح، ج 5، ص 11. مقتل الحسین، ج 1، ص 181.

[38] . الفتوح، ج 5، ص 13. مقتل الحسین، ج 1، ص 183.

[39] . الفتوح، ج 5، ص 16. مقتل الحسین، ج 1، ص 184.

[40] . الفتوح، ج 5، ص 21. مقتل الحسین، ج 1، ص 188.

[41] . الارشاد، ج 2، ص 98.

[42] . ، الملهوف، ص 155.

[43] . الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 253.

[44] . الفتوح، ج 5، ص 67. ، مقتل الحسین، ج 1، ص 217.

[45] . تاریخ الطبری، ج 5، ص 378.

[46] . ، المناقب، ج 4، ص 94.

[47] . الفتوح، ج 5، ص 23. مقتل الحسین،  ج 1، ص 190.

[48] . الملهوف، ص 58.

[49] . بحارالانوار، ج 45، ص 99.

[50] . بحارالانوار، ج 44، ص 388-389.

[51] . بحار الانوار، ج 44، ص 213.

[52] . مثیر الاحزان، ص 4

[53] . الامالی صدوق، ص 152.

[54] . امام علی، نهج البلاغه، خطبه ۷۳)

[55] . الفتوح، ج 5، ص 16. مقتل الحسین، ج 1، ص 184.

[56] . بحارالانوار ، ج 44 ، ص 326

[57] . الفتوح، ج 5، ص 67. مقتل الحسین، ج 1، ص 217.

[58] . تاریخ الطبری، ج 5، ص 378.

[59] . المناقب، ج 4، ص 94.

[60] . اللهوف، ص ۸۹.

[61] . إعلام الورى، ص ۲۳۷.

[62] . موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 379.

[63] . بحار الانوار، ج 52، ص 190.

نظرات کاربران

تازه های سایت