نظرسنجی

عملکرد شورای ششم دوگنبدان را تا کنون چگونه ارزیابی می کنید؟
6. اسفند 1394 - 13:00
روزی که آمدیم جبهه هشت نفر رفیق با هم بودیم و حالا که برمی‌گشتم تنها بودم که امیدوارم بازخوانی دلاورمردی آن روزهای تکرارنشدنی بتواند به همه ما به خصوص کاندیداهای گچساران کمک کند تا شهداء و مردم مظلوم و سرافراز گچساران را در هیاهوی خاص تبلیغات انتخاباتی فراموش نکنند.

به گزارش آفتاب جنوب،ابوالحسن غلامی در یادداشتی نوشت :خوب به یاد دارم؛ ساعت۱۰:۳۰ دقیقه بیستم بهمن ماه سال ۶۴ دلدادگان ایران اسلامی دل به دریای اروند زدند و خالق شگفتی بزرگی به نام والفجر هشت‌ شدند .

 

از آب گذشتیم و در اولین نگاه با پیکر مطهر شهید غواص که اتفاقاً دانشجوی رشته پزشکی بود مواجه شدیم؛ با هدایت فرماندهان خیلی آرام به سمت سایت موشکی مستقر در کناره بندر فاو به راه افتادیم. لحظاتی بعد در حالی که به ستون یک می‌رفتیم، آرام در گوش‌هامان زمزمه شد که وقت نماز صبح است. چه زیبا بود نمازی که با پوتین و بدون دانستن جهت قبله خواندیم، شاید از آن پس دیگر آنگونه نماز نخوانده ایم.

 

صبح اول وقت بود و عراقی‌ها هنوز درست متوجه عبور رزمندگان ایرانی از سدهای مختلف‌شان نشده بودند، ناگهان خدمه یک قبضه پدافند هوایی عراق متوجه شدند و خیلی سریع پشت ضدهوایی پریدند و ستون گردان یدالله را به رگبار بستند و لحظاتی بعد بالای سر پیکر مطهر و زیبای شهیدان عمرانی و پورالحسینی رسیدم؛ سردار عمرانی معاونت عملیات گردان بود؛ پورالحسینی به حالت نشسته به آسمان پرواز کرده بود.

 

یک هفته گذشت و نیروی کمکی و جایگزین نیامد. عصر یک روز زمستانی از دهه پایانی بهمن ماه ۶۴ ناگهان سردار محمد ارشادی سوار بر یک موتور هوندا تریل با یک بادگیر آبی کم‌رنگ به ما رسید و خبر خوش ورود نیروهای کمکی را داد . من در کنار دوستان و منسوبین عزیزم آقایان سرمست ناصح‌فرد، غلام‌محمد شهبازی و اسفندیار محمدی و آقای محمدپور مشغول درست کردن سنگر بودیم تا رزمندگانی که بجای ما خواهند آمد دیگر مثل ما اذیت نشوند و بی‌خوابی نکشند.

 

همه ‌چیز آرام بود ناگهان یکی صدا زد غلام‌محمد، اسفندیار، سرمت نگاه کنید گردان حزب‌الله به ستون یک نزدیک می‌شود و جلوی همه فرامرز اسدی در حرکت است. آقایان شهبازی و محمدی و ناصح‌فرد و اسدی فامیل نزدیک بودند، اسدی خیلی نزدیک شده بود و من با کمک آقای محمدی با خاک گونی‌ها را پر می‌کردیم و او با صدای دلنشین خود ((یاریار)) می‌خواند و شهبازی با کف دستش به کف سنگر دستی کشید و گفت : باید صاف صاف باشد که رزمندگان اذیت نشوند.

 

نیروهای کمکی لحظه به لحظه نزدیکتر می‌شدن ، یکباره دوستان عزیزم ناصح‌فرد و شهبازی و محمدی به سوی فرامرز اسدی دویدند. من داشتم این صحنه‌ها را نگاه می‌کردم؛ فاصله ما با هم ۳۰ متر بود و داشتند به هم نزدیک می‌شدند، دستها را باز کرده بودند که همدیگر را در آغوش بگیرند که ناگهان هواپیماهای دشمن سر رسیدند و دقیقاً بالای سرمان چند راکت رها کردند، من با چشمان خود ‌دیدم که راکت‌ها به سوی عزیزترین عزیزانم می‌رود و آنها هم هرچهار نفر در آغوش همدیگر ...

 

صدای انفجارهای متعدد و وحشتناک همه ما را به اطراف پرتاب کرد، لحظاتی بعد یکی از پاسداران عزیز دستم را گرفت چون خیلی کم سن و سال بودم (۱۵ ساله) دوان دوان مرا به سنگر برد ، اما زانوهایم یاری نمی‌داد و برگشتم به نزدیکی محل انفجار ولی بوی خون توان را از من سلب کرده بود دوباره آمدم برگردم و باز هم نشد.

 

بار سوم برگشتم به سوی محل انفجار و به هر سختی بود خودم را رساندم، اول دیدم که جوانی آرپی‌جی به دوش دراز کشیده و تکان نمی‌‌خورد اما هیچ زخمی بر بدن نداشت، دقت که کردم متوجه شدم با موج انفجار به شهادت رسیده، همین تأخیر چند دقیقه‌ای مرا از دوستانم دور کرد و دیدم عده‌ای زخمی را دارند سوار بر لندکروز می‌کنند تا رسیدم حرکت کرد. پرسیدم شما شهبازی ، ناصح‌فرد ، محمدی و اسدی را ندیدید؟

عده‌ای سکوت کردند. یکی گفت: ترکش به سر ناصحی اصابت کرده بود و سوار بر توپ صد و شش او را بردند، یکی دیگر گفت: شهبازی و محمدی و اسدی مجروح شده بودند و آنها را هم بردند. من ماندم تنها با اما و اگرهای بی‌شمار...

 

یک ساعت بعد راه افتادیم که برگردیم عقب ولی دیگر توان راه رفتن نداشتم؛ روزی که آمدیم هشت نفر رفیق با هم بودیم و حالا که برمی‌گشتم تنها بودم. سوار بر قایق از ساحل اروند در خاک عراق آمدیم به ساحل ایران عزیز ، دیدم هر کس پیاده می‌شود خاک بر سر می‌ریزد و یکی خاک به دهان می‌گیرد. با بچگی خودم پرسیدم چرا ؟ آن یکی گفت: اینجا خاک ایران است.

 

فردای آن روز با کاروان فاتحان فاو آمدیم گچساران ولی بی‌خبر بودم که جوانان برومند و دوستان عزیزم آقایان فرامرز اسدی، اسفندیار محمدی و سرمست ناصح‌فرد به شهادت رسیده بودند و غلام‌محمد شهبازی مفقودالاثر شده بود؛ یادشان گرامی و راهشان جاوید.

 

و اما مدتی بعد در چنین ایامی که هنگامه انتخابات بود پس از کسب اطلاع دشمن بعثی از آمار آراء اخذ شده در صندوق‌های اخذ رأی بندر فاو ناگهان با پشتیبانی مستقیم نیروهای آمریکایی، بندر فاو را که با خون جوانان رعنا فتح کرده بودیم به دلیل غفلت از هدف اصلی‌مان و پرداختن بیش از حد بر مسایل فرعی مثل حواشی انتخابات، به راحتی از دست دادیم ؟!

 

امیدوارم بازخوانی دلاورمردی آن روزهای تکرارنشدنی بتواند به همه ما به خصوص کاندیداهای محترم گچساران کمک کند تا شهدا و مردم مظلوم و سرافراز گچساران را در هیاهوی خاص تبلیغات انتخاباتی فراموش نکنند؛ چون رضایت شهدا در معرفت، تعقل، تدبر، صداقت و همدلی نهفته است.

بیا مدد نما باران را آغاز مکن قصیده پایان را/
این شهر بسی شهید گلگون دارد دریاب غروب سرخ گچساران را

انتهای پیام/م

نظرات کاربران

تازه های سایت