نظرسنجی

عملکرد شورای ششم دوگنبدان را تا کنون چگونه ارزیابی می کنید؟
22. تير 1394 - 6:40
حجت الاسلام کریمی تصریح کرد: انسان هایی که در دام شهوت دیده شدن می افتند، حتما و حتما خذلان، ذلت، ناراحتی، غم، غصه و کینه را برای خودشان خواهند خرید!

به گزارش آفتاب جنوب,

به نقل از  تاک پرس، حجت الاسلام کریمی در سلسه سخنرانی های خود در قالب ارتباط با خدا گفت: شوق قلبی و صدق لسانی و فرق بین نظر و دیدن را در بحث سوز مناجات عرض کردیم.

- “إِلَهِی إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهُولٍ وَ مَنْ لاذَ بِکَ غَیْرُ مَخْذُولٍ”.

خدایا کسی که تو را شناخته ای، مجهول و گمنام نخواهد ماند و هر کس در پناه تو قرار گرفت، بی پناه نخواهد ماند.

میل به شناخته شدن و دیده شدن یکی از امیال ذاتی انسان هاست و اصلا یکی از دلایلی که انسان می تواند در کره زمین زندگی کند، همین میل به دیده شدن است که جزء نفسانیات و ذاتیات خلقت ما است. مردم دوست دارند دیده بشوند که اسم این دوست داشتن را عوامانه شهرت می گذاریم، چون شهرت این معنا را به طور کامل پوشش نمی دهد، معمولا در عده ای هم رخ می دهد و درصدی از شهرت برخوردار می شوند، تلاش می کنند به درصد بالاتر برسند، و برخی کاملا در زمان خودشان در جهان شناخته شده اند.

افرادی داریم که تعدادشان هم کم نیست و همه کره زمین آن ها را می شناسند، برخی به بدی و برخی به خوبی. به هر حال کره زمین روی کسی که همه بگویند خوب است، متفق نمی شوند. درجه برخی که دوستشان دارند بیشتر، و برخی کمتر است، مثلا نمی توانیم بگوییم همه با صدام که کره زمین او را می شناسند دشمنند، عده ای هم فدایی او هستند. درجه و تعداد نفراتش فرق می کند.

وقتی شهرت عوامانه که همه بشناسند، بالا رفت، در درجاتی تبدیل به زحمت می شود. برای چه؟ برای اینکه انسان غیر از اینکه میل به شناخته شدن و دیده شدن دارد، میل دیگری دارد تحت عنوانی که از نظر شخصی راحت باشد و زیر ذره بین نباشد. زیر ذره بین بودن افراد برایشان مزاحمت شخصی ایجاد می کند. و حتی در درجات بالا مثلا کسانی که شهرت های جهانی دارند، امنیت شخصی هم ندارند. عده ای روی این ها متمرکز می شوند تا مطلب در پرده ای را بیرون بیاورند و افشا کنند.

هتل یا مسافرتی که می رود مخصوصا با تکنولوژی امروز، اصلا اعتبار ندارد که در هتل، اتاق شخصی و منزلش در دید و تحت کنترل نباشد! برخی اوقات انسان نیاز دارد که تنها باشد، شهرت از یک رده ای به بالاتر برای آدم تنهایی باقی نمی گذارد. لذا کسانی که در این مرکز حرکت می کنند، بعد از مدتی سعی می کنند به گونه ای حرکت کنند که به آن نقطه بالایی نرسند. مگر کسانی که خیالشان راحت است که در آن نقطه بالا نمی رویم که دیده شویم، می رویم که وسیله خوبی برای خدا باشیم.

مثلا شاید در کره ی زمین مقام معظم رهبری(مد ظله) را بشناسند، از اینکه می شناسند ناراحت نیستند، نه از آن هایی که زیاد تمجید می کنند، زیاد خوشحالند، و نه از آن هایی که زیاد تکذیب می کنند، ناراحت، برای اینکه این شهرت اول نزد خدا اتفاق افتاده، بعد نزد خلق. همان جمله ای که از خصوصیات یاران امیرالمومنین(ع) است؛ “مَشْهُورونَ فی السّماء”، این ها اول در آسمان مشهور می شوند، بعد این شهرت در زمین برایشان اهمیت ندارد، چون اهمیت ندارد نه دیده شدن اذیتشان می کند و نه، ندیده شدن.

زمانی خدمت یکی از بزرگان رسیدیم که فرمودند: زندگی انسان مثل یک فواره می ماند. وقتی فواره به سمت بالا می رود، حتما می داند که به سمت پایین می آید و می داند که هر چقدر بالا رفتنش بیشتر طول بکشد، سقوط آزادش سنگین تر است.

وقتی انسان ها بالا می روند می دانند که پایین می آیند و همین هم باز، اذیتشان می کند اما اگر بالا رفتن به این معنا باشد که به قول مولوی: “ما ز بالاییم و بالا می رویم”، یعنی ما به سمت آسمان حرکت می کنیم، این بالا رفتن دیدن در چشم خداوند تبارک و تعالی است. خدایا، کسی که تو را دیده ای انگار همه او را دیده اند.

مبنای این مدل آدم ها در زندگی:

در زندگی شخصی حتما داشته اید، یا دارید یا خواهید داشت که برخی اوقات یک انسان برای شما که ممکن است فرزندتان باشد، اهمیتش از کل کره زمین بالاتر است. یعنی اگر قرار باشد کل کره زمین را خوشحال کنی، این یک نفر ناراحت باشد، ترجیح می دهی این یک نفر را خوشحال کنی و مسئولیت کل کره زمین را به گردن نگیری.

اگر قرار باشد از اینکه فرزندت کنارت باشد خوشحال باشی، دیگر برایت هیچ فرقی نمی کند کسی کنارت باشد یا نباشد. عشق این مدلی هم بود، هم داریم و هم خواهیم داشت. اولیاء خدا عشق این مدلی را با خدا دارند. می گویند چون خدا می بیند برایمان کفایت است فلذا شهرت در معنای آن ها به معنای فواره ای که بالا می رود، “چو بالا می رود لاجرم سرنگون آید”، نیست. آن ها می گویند: “ما ز بالاییم و بالا می رویم”.

آفت این مدل شهرت، صفر است. چرا؟ چون، “مَنْ لاذَ بِکَ غَیْرُ مَخْذُولٍ”. کسانی که در پناه تو بالا می روند، ضرر نمی کنند، اذیت نمی شوند و ذلت نمی بینند. آن ها حس شهرت طلبیشان را کاملا با نزدیک شدن به تو، بدون هیچ آفتی ارضاء می کنند. تمنای دیده شدن ندارند. طرف جایی دیده نمی شود، غمباد می گیرد!

با این روندی که رسانه دارد، جوانان مشهوران عالم را الگو قرار می دهند. فکر می کنند این ها خیلی خوشبخت هستند، در حالیکه شهرت عوارضی دارد که جنبه خیلی زیادی می خواهد. طرف زندگی شخصی ندارد، همه در کارش دخالت می کنند، حسادت ها گل می کند و حسود تا نیش نزند، آرام نمی گیرد!

یکی از روایات تاریخی جمله “مَشْهُورونَ فی السّماء”، راجع به سلمان است. غریب، سرش پایین، گوشه ای نشسته بود، گفتند خودت را معرفی کن بگو من سلمان فارسی هستم. ملت نمی فهمند! آقا امیرالمومنین(ع) فرمودند: سلمان جزء “مَشْهورونَ فی السّماء” است، جبرئیل هم او را می شناسد و نیازی به دیده شدن ندارد.

بابت کسانی که چند روز دیده نمی شوند و برای دیده شدن، دست و پا می زنند، افسوس می خوریم! برادرها و خواهرها دقت بفرمایید، هم بنده هم شما هوای نفس داریم، اما هوای نفس ما کنترل شده است، برخی از هوای نفس ها در سنین بالا انقدر برای آن شخص غیر قابل کنترل است و کارهایی انجام می دهد که دانش آموز هم می فهمد! انقدر نفس حاکم شده که ناخودآگاه دست را برای پاسخ دادن به ابراز احساست بالا می برد.

خدا درجات حضرت آیت الله بهجت(ره) را متعالی کند، این خاطره مربوط به کمتر از هشتاد سالگی ایشان است، از کوچه الزهرا(س) می خواستند رد شوند، دو نفر برای اسکرت جسمانی آقا همراهشان بودند. سرشان پایین بود و با سرعت رد می شدند. اگر کاری داشتیم به ایشان نمی رسیدیم. اگر دو نفر کاری سوال داشتند با همان سر پایین می ایستادند. احوالپرسی می کردند و می گفتند التماس دعا، وقتی اینجوری می گفتند یعنی باید بروند.

آدم در رده هایی گیرهایی می بیند که با خودش می گوید ما خودمان پر از هوای نفس هستیم، این دیگر کیست؟! ما توقعمان از بزرگان انقلاب و نظام این است که حداقل چیزهایی که بچه های دبیرستانی هم می فهمند را رعایت کنند. اینکه می گویم دبیرستانی اتفاقا از ما هم تیزتر هستند، یعنی این هایی که در اوج غرور جوانی هستند و این چیزها را بر نمی تابند. دیده شدن، شهرت و شهوت شهرت، جزء آخرین شهواتی است که از دل مومن قبل از حسد بیرون می رود. اگر دیدید کسی حسود نیست، بدانید آخری را هم بیرون کرده.

شبکه اجتماعی باز می کند از بالا تا پایین به او فحش ناموس می دهند، مگر بیکاری؟! چقدر تو ذلیل دیده شدن هستی که حاضری فحش ناموست را ببینی و نتوانی حذفش کنی؟! اینستاگرام برای چه باز کرده ای؟ شهوت دیده شدن؛ حاضر است فحش بخورد اما دیده شود!

“مَخْذول” را خیلی دقت کنید، مخصوصا برادر خواهرایی که جوان تر و نوجوان ترند و هنوز نتوانسته اند بر شهوت دیده شدن خودشان غلبه کنند، دقت کنند. شهوت دیده شدن با خذلان پیوست و سنجاق شده است. انسان هایی که در دام شهوت دیده شدن می افتند، حتما و حتما خذلان، ذلت، ناراحتی، غم، غصه و کینه را برای خودشان خواهند خرید!

آدم باید نزد خدا دیده شود، حالا به من می گویند چون خودش دیده می شود، دارد شعار می دهد! به قرآن پشیمانم. آدم از خدا جا می ماند و خذلان دارد. طعم خذلان را چشیدن، خیلی تلخ است. آروزی ما باید این باشد که اگر روزی مانند امام کاظم(ع)، ما را 14 سال در سیاهچال رها کردند که دیده نشویم، جشن بگیریم و از خوشحالی گریه کنیم که خدایا الان من هستم و تو! از دست مردم راحت شدیم! اگر مسیر ما مسیر موسوی است و داریم از این مسیر حرکت می کنیم، هر یک قدمی که برای شهرت و دیده شدن دنیایی برداری، شک نکن یک درجه خذلان به آن پیوست خورده و ذلتش را خواهی چشید.

این، سن و سال ندارد. طرف در شهوت دیده شدن، تا صد و پنجاه سالگی گیر می کند. این خاطره را همه می دانید، شهید محمد جواد دُرولی در دزفول، می گوید مگر من برای خدا چه کار کرده ام که صد و پنجاه تومان سنگ قبر برای من بخرند؟! این را نان بخرند و به فقیر و مستضعف بدهند. از کجا قبرت را بشناسند؟ می خواهم نشناسند! در وصیت نامه اش نوشته راضی نیستم از من جایی عکس بزنید! بچه های لشکر عکس چاپ کرده بودند، پدرش گفته بوده بچه ام راضی نیست!

شهدا گمنام نیستند و نمی خواهد شما زحمت بکشید که نامیشان کنید. روی قبر چه بنویسیم؟ با نوک انگشت بنویسید: “پر کاهی تقدیم به آستان الهی”. اذیت نمی شوی؟ برای چه اذیت شوم؟! خدا من را دیده. من نگران دیده یا دیده نشدن توسط مردم نیستم.

می گوید روزگاری می آید که از خاطره ها فراموش می شویم. بیچاره در دنیا گیر کرده است! غصه فراموشی اش را می خورد. بلد نیست به سمتی برود که هیچ وقت فراموش نمی شود و فکر می کند می تواند در اذهان مردم بماند. هیچ چیزی باعث نمی شود در اذهان مردم بمانی. حافظ مانده! کتاب حافظ مانده. اشیاء می مانند، ارواح برای بالا رفتن خلق شده اند، تلاش نکنند که بمانند!

- “وَ مَنْ أَقْبَلْتَ عَلَیْهِ غَیْرُ مَمْلُوکٍ”. کسی که در آغوش توست، بنده کس دیگری نمی شود. آزادی امروز چه می گوید؟ می گوید از قیود آزاد باش. قیود یعنی چه؟ یعنی باید و نبایدهای دینی. باید و نبایدهای ملی و قانون اساسی چه؟ این را آزاد نباش. سکولاریسم معتقد است که به قانون مقید باش. یعنی عبودیت خدا را رها کن، عبد قانون باش.

این اشکالی ندارد، قانون یعنی عقل جمعی و دموکراسی. دیگر چه؟ هر کاری که دوست داری انجام بده. چه دوست داری؟ آنچه نفست دوست دارد! آیا عبد خدا نباشم، عبد نفس باشم؟ خدا را رها کنم، بنده خودم شوم؟ بندگی، بندگی است، چه بنده خودت، چه بنده شکمت، چه بنده شهوتت، چه بنده امیالت، چه بنده خدا! اگر قرار است بنده نباشیم، بنده هیچ چیزی نباش. “غلام همت آنم که زیر چرخ کبود، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است”؛ خدا را هم جزء رنگ تعلق می گذاریم. اگر قرار است بنده خدا نباشم، بنده خودم هم نباید باشم!

بودایی ها و هندوها واقعا آزادند چون می گویند بنده هیچ چیزی نیستند. هر چه نفسم می گوید انجام نمی دهم. این را می شود بالاخره کاری کرد. می شود از کنفسیوس آزادی در آورد ولی از لبیرالیسم نمی شود. بالاخره باید بنده چیزی باشی. اگر بندگی خدا را پذیرفتی، که پذیرفته ای وگرنه باید بنده کس دیگری، قانون، رئیس و نفست باشی. بعدا بنده زن، شوهر، بچه ات باشی. کسی که بندگی تو را انتخاب کرد، دیگر بنده هیچ کسی نمی شود.

یکی از بزرگان تعریف می کرد که دو نفر از مراجع تقلید در تبریز، رقیب هم بودند. یکی از آن ها به این نتیجه رسید که من مرجع هستم اما گیر دارم. کبر دارم، دوست دارم من را ببینند، شهرت برایم موضوعیت دارد و تعداد مریدها برایم مهم است. خدمت حکیم الهی معرفی می شود که خیلی مشهور بودند. گفت که گیر دارم بنده شصت چیز شده ام، مرجع تقلید هم هستم! آدم نیستم چه کار کنم؟ فرمودند: چله زدودن نظر مردم بگیر. منیتت را بریز. چوب بردار پوست خربزه را از روی زمین بردار، در کوله پشتی بریز و به گاوداری ها بفروش.

شب اول انجام داد. برایش پیغام داد که شب با لباس مبدل نه، صبح با همان لباس آخوندی! گفت: اینگونه از اطرافیانم کم می شود! گفتند: اگر دوست داری نریزند که هیچ! “ای یک دله صد دله دل یک دله کن، وانگاه دل خود را به جانب ما یله کن”.

صبح با لباس رفتیم. چهل صبح باید انجام می داد. آرام آرام حرف ها شروع شد. هفتاد سال است که فکر می کردم خبری است و تازه فهمیده ام که اگر دیده نشوم، اذیت می شوم! روز دوم در کوچه، رقیبش با مریدان داشتند رد می شدند. پوست خربزه آخر جلوی پای رقیب بود. می گفت: وقتی پوست خربزه را بر سر چوب زدم و بالا آوردم، یک دفعه دیدم؛ “تخرق ابصار القلوب حجب النّور فتصل إلی معدن العظمة و تصیر أرواحنا معلقة بعزّ قدسک”، تمام پرده ها از جلوی چشمانم کنار رفت و احساس کردم قبل و بعد خلقت را دارم می بینم! البته این مرجع بوده که یک دفعه آن پتانسل قبلی را رو کرده.

پتانسیل قبلی پشت شهوت دیده شدن گیر کرده، پرده را درید، احساس کردم قبل و بعد خلقت را دارم می بینم. به ذهنم آمد که به این آقا بگویم دارم برزخت را می بینم، بگویم؟ بعد با خودم گفتم، قرار نشد این حالت جدید برایم دکان شود!!

خدایا، کسی که تو او را بشناسی و در پناهت باشد، مزه ذلت را نخواهد چشید!

انتهای پیام/م

برچسب‌ها: 

نظرات کاربران

تازه های سایت