به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب جنوب،این روزها حقیقتی تلخ همچنان ،به مانند سال های خبرنگاری ام دلم را به درد می آورد وآن فقر ولایه های زیرین آسیب های اجتماعی جامعه حاشیه نشین ومحله نشین بافت فرسوده گچساران است.
حال باری دیگر کوچه ها را طی می کنم ،دیوارها راپس می زنم و از رج به رج آجرهای این خانه عبور می کنم. بالاترین نقطه شهر،سراشیبی یک خانه تاشهر مثل جاذبه سرسره های دوران کودکی است،وچه جاذبه ای دارد فقری که بالامی کشد مردم فقیرم را،به مانند مثالی که می گویند فلانی تاج سراست این فقر،تاج سر شهرمان شده است .
وارد که می شوم پسرکی ورودمان راخبرمی دهد ومادربارویی گشاده پذیرایم می شود.یک پسر یک دختر ومادری که راوی رنج رفته بر دخترش است.سیزده سال دارد وشانزده بارعمل جراحی کرده بانگاهی متین واندامی استخوانی ودستی که زیربلندای چین دار شال روی سرش ،پنهانش کرده است.
نامش "ملیکا "است وبامتانت ازماپذیرایی می کند .مادر اما،مداوم آهسته چیزی رازمزمه می کندودختر را به نشستن فرا می خواند .دستانش را میان دستانم می گیرم وزود دست چپش را پس می کشد وباز متین لبخند می زند.
مادرش می گوید؛سیزده سال دارد،شانزده بار عمل جراحی کرده،امااز بدو تولد سوند همراهش است وتخلیه ادرارش بسیارمشکل است وبارها عفونت کلیه ومثانه خانه را بیمارستان وبیمارستان راخانه دومش کرده است.
بادستش شکم دخترک رانشان می دهد.تمام بخیه هامثل دهان آدمکی لجباز می ماند که ناف وپوست شکمش را سخت جویده وپس داده وجای بخیه هابسیارگوشتی ومنقلب کننده بود.
بادخترک همکلام می شوم ؛مادرم روزی دوبار مسیرتپه تامدرسه راپیاده می آید ومی رود.همیشه بزرگترین دغدغه ام زمان تخلیه مثانه وکلیه ام هست پدرم شغل ثابتی ندارد ومشکلات مالی ومخارج تحصیلی وخانه باعث شده هزینه ی دارو ودرمانم مختل شود.
انگشت شست دست چپش رانشانم می دهد تکه ای گوشت که باپوست ورگ به دستش وصل است.می گوید؛انگشتم را دوست دارم دلم می خواهد ترمیم شود ودکترهاگفته اند امیدبهبودی اش است فقط هزینه عمل وپیوند نیاز دارند وپدرم نمی تواند آن را بپردازد.
تلخ می شوم، دخترک چای می ریزد وتعارف می کند مادرش ادامه می دهد؛به خاطر سوندی که دارد کلیه هایش عفونی شد وبراثرعفونت مثانه اش را جراحی کردند،تکه ای از روده بزرگش رابه مثانه پیوند زدند.حالادخترم بزرگترشده ودوباره نیاز به چکاپ دارد.
باهم همکلام می شویم آرزویش سلامتی و رها شدن از این وضعیت کنونی است .ازخانه بیرون می آیم بالای این تپه پرشیب بافت فرسوده در محله لبنان ،خانه های محقر زیادی است بادختران وپسرانی که وضعیتی مشابه ملیکا دارند ولی هیچکس از آنهاخبری ندارد.به سوی شهر روانه می شوم وسخت جاذبه این شهر مرا از این آجرهای نمور دور ودورتر می کندو اما ملیکا همچنان چشم انتظار یاری سبزشما خواهد بود.
نرگس احمدپور
انتهای پیام
دیدگاهها