به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفتاب جنوب،مهدی افشارنیک طی یادداشتی این گونه آورده است: آتش نه زبانه که میخواست قد بکشد. جنگ آتش و کوه، آتش و تپهها از دیروز ظهر در رگ سفید آغاز شده است.
اینجا بغض رفتن محمد و فرزاد در گلوی همه گیر کرده است، مهرپویا دستانش سوخته، میخواسته دل به آتش بزند، نگذاشتند. داد میزده مرد نعره میکشیده که نتوانسته نیروهایش را حفظ کند.
سرش شکسته و میگوید سرم همیشه پایین است حادثه آمده اما جوانمردی ها بالا زده است.
حفاران با درد و جوانمردی بزرگ شدهاند.
تا کاییدی به نقل از نیل آدامز میگوید که هر 600 حلقه چاه یک فوران طبیعی است دیروز چاه 147 رگ سفید فوران کرد.
رگ سفید خیلی چموش است و یا بگوییم خیلی بود. هرزروی گِل.گِل روغنی و شل.60 ( پی سی اف) از زمانی که فوران بالا زد 4 دقیقه طول کشید که شیرهای رمز و فوران گیرها را فعال کنند اما یکی از شیرهای فوران گیر تحمل فشار را نمیکند و گاز بالا میزند و انفجار. آتش نه زبانه که میخواهد کوه را بالاتر بزند. از دل تپهها خود را نمایانتر کند.
رگ سفید مگر اسم نداشتی؟ مگر عنوان نداشتی؟ مگر بین اسم و زبان ها نبودی؟...
رگ سفید اما دیگر سفید نیست.،خونی شده است. قرمز و سیاهی نفت در سفیدی رگ نشست و داغ به دل خانواده حفاری ایران گذاشت.
میگویند فرزاد تمام حفارهای سرچاه را رد میکند و پی بستن شیر رم بوده که .... گریه است و بغض.
روایتهای اینجا الان پر از درد است و صدای آتش تمام این پهنه و پیکر را گرفته است، یک دکل در رگ سفید میسوخت و یک دکل در تلگرام.
دکل اینجا ذره ذره جان میگرفت و جرعه جرعه درد به جان حفاران میریخت و دکلی که در تلگرام میسوخت هی کشته میگرفت و هی پهلوانهای مجازی پرورش میداد.
دکل تلگرامی اما کشتههای بسیار میخواست و سر دکل جهنمی رگ سفید همه دعا میکردند بیشتر از این دو نفر نباشند.
همدلی بالا زده است، مدیران پای کار آمدند و سر دکل نشستد، تلگرامیها نیش میزنند و غافل از اینکه تکهها و طعنه هایشان به جان زخم خورده حفاران نیش میزند.
همدلیها بالا زده، خبرنگار غر میزند. همدلی در این کشور به موضوعی برای بحرانها بدل شده است،خبرنگار بغض میکند.
فرزاد داد زده" همه فرار کنند" خودش تا آخرین دم ایستاد تا شیر رم را ببندد.
حفارهای سر چاه نجات پیدا میکنند و فرزاد پر میکشد.
یک فرمانده، اینها حماسه را زندگی میکنن، اینها هر حماسهای را عادی میکنند، برای ما از شهر و تهران آمدهها این چیزها شکوه مند است اما حفاری بی این نوع مردانگیها و بزرگی ها حفاری نیست.
همه جمع اند، مدیر آمده است، نماینده وزیر آمده است، سپهری و عالیپور از دیروز ظهر به هم پیوستهاند، اما چه سود، محمد دیگر نیست، فرزاد نیست.
فرزاد داد زد همه فرار کنند.
اما محمد آن بالا بود، آن بالا یعنی آن بالا برای همیشه، از همان بالا برنگشته برای همیشه رفت، دریک من بودن یعنی همین، یعنی تمرین برنگشتن یعنی تمرین بالابودن محمد آن بالا بود و بالا ماند.
فرزاد داد زدهمه فرار کنند و خودش آخرین گزینه فرم را باید تیک میزد، بستن شیر رم، شیر عمل نکرد و فرزاد آخرین تیک را زد.
آقای تاکاییدی کی خاموش میشود؟" به دو روش قرار است عمل کنیم، بستن چاه از بالا و زدن چاه ای امدادی. در بستن چاه ازبالا ده روزی وقت میبرد که آوار برداری کنیم و ده تا 15 روز هم پاکسازی و بعد هم به چاه حمله میکنیم.
اگر مشکلی پیش نیاید تا 35 تا 40 روز آینده چاه را خاموش میکنیم، در روش چاه امدادی شاید زمان بیشتری ببرد، چهار ماه هر دو روش فعال شدهاند.
عالی پور به خبرنگار میگوید که فرمانده میدان مناطق نفت خیز شده است.
صاحب چاه رئیس میدان شده است، سپهری تازه آمده است و گویا برای تازه آمدهها حادثه در کمین نشسته است، آرام است و پربغض. خبرنگار سوال که پرسید بغض امانش نداد. حواسش پی فرمان آخر فرزاد بود. میگفت" مردانگی را فکر میکردم بچهها جنگ و جبهه فقط رقم میزدند اما فرزاد به همه ما درس داد" همه فرار کنند و خودش پی تیک آخر بود. بستن شیر رم. دکلی که در تلگرام میسوزد زخم و زبان میزند. "اینها این کاره نیستند" جوان گرایی این بود؟ " فلانی باید بیاید؟
حفاری بغض گرفته میگوید "فلانی هم بود فرزاد همین فرمان را میداد" این چهل روز هم همان چهل روز میشد. ضمن اینکه امروز پشت سر این بچهها تجربه نفت شهر است.
پشتیبانی نفت شهر 580 کیلومتر با دکل فاصله داشت و اینجا 150 کیلومتر، این سومین فوران چاه بعد از انقلاب است، 29 کنگان، نفت شهر و امروز رگ سفید، رگ سفید دیگه سفید نیست، سیاه شده است.، با خون فرزاد و محمد قرمز شده، فرزاد فرمان داد که "همه فرار کنند و آب نیست.
رودخانه زهره 20 کیلومتری اینجاست کامیونها دل تپهها را میکاوند تا آب برسانند. لولههای 6 اینچی به کف زمین باید بیافتند تا از رودخانه آب برسانند، استخری 200 هزار لیتری لازم است و همه فعال شدهاند.
نگار غر میزند، لعنت به حادثه، لعنت به تلخی فوران، لعنت به رگی که نمیخواهد سفید بماند. این سفیدی مگر چه داشت که به سیاهی میل کردی؟ بر سر جاده چه بنویسیم؟ رگ سیاه؟ بنویسم فرزاد داد زد "همه فرار کنند" بنویسیم که سرنوشتمان این روزها بر دنده شوم افتاده؟ بنویسیم که همدلیمان بر درد و رنج ا رقم میخورد؟
بنویسم که اینجا حماسه عادی شده است؟ رگ سفیدی که نمیخواست دیگر سفید بماند؟ فرزاد داد زد "همه فرار کنند" اما محمد اهل فرار نبود، محمد سلیمی همیشه آن بالا میبود و بالا ماند و رفت.
انتهای پیام/م
دیدگاهها